خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

توصیفات چطوره؟

  • کم

    رای: 0 0.0%
  • خوبه

    رای: 14 100.0%

  • مجموع رای دهندگان
    14
  • نظرسنجی بسته .

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/10/19
ارسال ها
1,150
امتیاز واکنش
10,424
امتیاز
323
زمان حضور
73 روز 8 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
***بسم‌الله***

نام رمان: جنگل مولان
نام نویسنده: ملیکا نصیریان کاربر انجمن رمان 98
نام ناظر: MaRjAn
ژانر: فانتزی
خلاصه:
پدر و مادر مارگارت اَندِلسون تصمیم می‌گیرند او را به شهر ببرند،
چون فکر می‌کنند مارگارت به جنگل و پدربزرگ بیش از اندازه وابسته است و این موضوع مانع پیشرفت اوست؛ اما احساس مارگارت نسبت به مدرسه تغییری نمی‌کند و مایا و اسکات باید تصمیم جدید برای او بگیرند!
***
رمان مارگارت دختر افسانه‌ای، با عنوان جدید جنگل مولان و تغییراتی که در محتوای آن ایجاد شده، از این پس اختصاصی انجمن رمان ۹۸ تایپ شده و هرگونه کپی برداری ممنوع می‌ باشد!


در حال تایپ رمان جنگل مولان | !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: bita sadeghi، Saghár✿، P.f و 40 نفر دیگر

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/10/19
ارسال ها
1,150
امتیاز واکنش
10,424
امتیاز
323
زمان حضور
73 روز 8 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
تغییرات مسیر زندگیِ آدم‌ها رو عوض می‌کنه
و قشنگی‌ش هم به اینه که آدم نمی‌دونه چه مسیر و چه اتفاقی پیش روش هست...
زندگی قشنگه، حتی بر فراز تپه‌های افسانه‌ای که موجب نابودنی‌ن...
حتی به دور از خونه و کس‌هایی که دوستشون داریم!
یادمون باشه، زندگی طلوعی امیدوار کننده و غروبی غم‌انگیزه که خبر از تاریکی و نیست شدن روشنی می‌ده!
یادمون باشه تا یادمون نره زندگی با همین مرگ و از نو زنده شدن‌هاش، با همین زشت و قشنگ‌هاش؛ زیباست!


در حال تایپ رمان جنگل مولان | !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Saghár✿، P.f، Karkiz و 30 نفر دیگر

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/10/19
ارسال ها
1,150
امتیاز واکنش
10,424
امتیاز
323
زمان حضور
73 روز 8 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | رمان 98
جیمز همان طور که منتظر روی صندلیِ متحرکش نشسته و به گل‌های سنجاقی باغچه‌ی اَگنِس چشم دوخته بود؛ به نوه‌اش می‌اندیشید.
تصور می‌‌کرد که پس از بازگشت او می‌تواند احساس خوشحالی و رضایت را در چهره‌ و چشم‌های درشت آبی‌اش مشاهده‌ کند؛ اما او هنوز هم به خوبی روح سرکش مارگارت را نشناخته بود!
مارگارت تا از ماشین بیرون پرید، با دست‌های گشوده شده و آماده به سوی کلبه‌ی جیمز پرواز کرد و فریاد زد:
-پدربزرگ!
جیمز لیوان شربت را از لبانش دور ساخت و با لبخند به نوه‌اش چشم دوخت.
خوشحالی مارگارت از بابت خلاص شدن از مدرسه بود و جیمز گمان می‌کرد این نشاط او از لحظات خوبی که گذرانده سرچشمه می‌گیرد.
با خود می‌گفت، حداقل اگر نبودش برایش بسیار آزاردهنده بوده، او توانسته روز خوبی را سپری کند!
مارگارت وقتی در حصار گرم دستان پدربزرگ غرق شد، جیمز بر سرش
دست کشید و پرسید:
-روز اول مدرسه چطور گذشت؟!
گره‌ای میان ابروان مارگارت را زینت بخشید و هیچ پاسخی نداد. جیمز سر خم کرد و به اخم‌های در هم مارگارت نگاه کرد.
با خود اندیشید، پس حدسش اشتباه بوده!
مارگارت را از خود جدا کرد و با دست وادارش نمود مقابلش بایستد.
-حالا بهم بگو؛ روز اول مدرسه چطور بود؟
مارگارت دستش را روی دامن لباس قرمزی که مادرش با دو لباس دیگر مناسب برای مدرسه دوخته بود، کشید.
سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد:
-من از فردا مدرسه نمی‌رم پدربزرگ!
جیمز انگشت اشاره‌اش را زیر چانه‌ی مارگارت گذاشت و سرش را بالا آورد.
-چرا دخترم؟!
مارگارت دستانش را مشت کرد و مصمم دوباره تکرار کرد:
-من مدرسه نمی‌رم!
و سپس چانه‌اش را از دست جیمز رها کرد و به سمت خانه دوید.

مایا دست به سـ*ـینه جلوی در منتظر مارگارت ایستاده بود.


در حال تایپ رمان جنگل مولان | !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Karkiz، farimi و 32 نفر دیگر

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/10/19
ارسال ها
1,150
امتیاز واکنش
10,424
امتیاز
323
زمان حضور
73 روز 8 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | سایت انجمن رمان 98
مارگارت پله‌های چوبی را گذراند و در خانه را گشود و تا خواست وارد شود، صدای مایا مانع شد:
-برگرد مارگارت!
او می‌دانست چه چیزی انتظارش را می‌کشد و حس می کرد در آن لحظه آمادگی‌اش را ندارد؛ و اگر نه دوباره گریه‌های داخل مدرسه‌اش را از سر می‌گرفت...
پایش را روی زمین کوبید و برگشت و به مایا نگاه کرد.
-مامان من به مدرسه نمی‌رم؛ شما هم نباید من رو به خاطر امروز سرزنش ک...
ناگهان متوجه‌ی لحن بدی که داشت، شد و دست روی لـ*ـب‌هایش فشرد.
مایا با چهره‌ای برافروخته مقابل مارگارت ایستاد. پوست سفیدش حالا از عصبانیت به رنگ لبان سرخ کوچکش در آمده بود.
-تو واقعاً داری گستاخانه رفتار می‌کنی! بهتره بری تو خونه و به کارهای اشتباهات فکر کنی.
اسکات ترجیح داد دخالت نکند؛ چرا که او هم به خاطر بی تابی‌های امروز مارگارت در مدرسه و در آخر توهینش به معلم، از مارگارت دلخور بود.
مارگارت دوباره چشمه‌ی اشکش جوشید و دوان‌دوان به اتاقش پناه برد.
اسکات جلو رفت و دست روی شانه‌ی همسرش گذاشت. مایا درمانده به سمت اسکات برگشت و زمزمه کرد:
-باید چی کار بکنیم اسکات؟!
اسکات طره‌ای از موهای قهوه‌ای کوتاه مایا را پشت گوشش فرستاد و دست دور بدن نحیف و لاغرش حلقه کرد.

-بهتره بهش فکر کنیم؛ حتماً راه چاره‌ای هست!
مارگارت به در اتاق تکیه کرد و با حرص دست روی گونه‌هایش کشید و اشک‌هایش را زدود.
او دوست نداشت از جنگل، پدربزرگ و این خانه فاصله بگیرد؛ حتی برای مدتی کوتاه! او از مدرسه بیزار بود!
مایا و اسکات از همان ابتدا به خاطر رفتارهای متفاوت مارگارت، دچار نگرانی شده بودند و حالا باید به دنبال چاره‌ای می‌بودند.
مارگارت روی تـ*ـخت چوبی خودش را پرتاب کرد که موجب ایجاد صداهایی شد.
موهای قهوه‌ای بلندش که در میان آن تارهای طلایی خودنمایی می‌کردند را کنار زده و زبان روی لـ*ـب‌های خشکیده‌اش کشید.

او به این فکر می‌کرد چطور باید فردا به مدرسه نرود؛ چون واقعاً امروز برایش سخت گذشته بود!


در حال تایپ رمان جنگل مولان | !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Karkiz، farimi و 30 نفر دیگر

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/10/19
ارسال ها
1,150
امتیاز واکنش
10,424
امتیاز
323
زمان حضور
73 روز 8 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | سایت انجمن رمان 98
در تمام روز در اتاقش ماند و در اتاق را هم قفل کرد؛ مایا هم به خاطر دلخوری‌اش تصمیم گرفت به سراغش نرود، اما شب موقع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل مولان | !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تعجب
Reactions: Saghár✿، Karkiz، farimi و 31 نفر دیگر

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/10/19
ارسال ها
1,150
امتیاز واکنش
10,424
امتیاز
323
زمان حضور
73 روز 8 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | سایت انجمن رمان 98
مارگارت پشت در، همان طور که دست دور زانوانش حلقه کرده بود،
به بحث میان مادر و پدرش گوش سپرده و با شنیدن گفته‌هایشان، اشک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل مولان | !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Karkiz، فاطمه بیابانی و 28 نفر دیگر

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/10/19
ارسال ها
1,150
امتیاز واکنش
10,424
امتیاز
323
زمان حضور
73 روز 8 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | سایت انجمن رمان 98
مارگارت هق‌هق کُنان در حصار دست‌های جیمز خواب‌آلود پرید و جیمز گیج خواب او را محکم در دستانش نگه‌داشت.
-چی..‌. چی شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل مولان | !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Saghár✿، Narín✿، Karkiz و 28 نفر دیگر

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/10/19
ارسال ها
1,150
امتیاز واکنش
10,424
امتیاز
323
زمان حضور
73 روز 8 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | سایت رمان 98
اگنس همان طور بهت زده به مایا و سپس وسایل به هم ریخته‌ و مقداری از آن‌ها که جمع شده بودند، نگاه می‌کرد.
با اسیر شدنش در میان حلقه‌ی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل مولان | !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Saghár✿، Narín✿، Karkiz و 31 نفر دیگر

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/10/19
ارسال ها
1,150
امتیاز واکنش
10,424
امتیاز
323
زمان حضور
73 روز 8 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | سایت انجمن رمان 98
لیوان را که به دست اگنس داد، اگنس آن را بالا آورد و گفت:...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل مولان | !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Saghár✿، Narín✿، Karkiz و 32 نفر دیگر

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/10/19
ارسال ها
1,150
امتیاز واکنش
10,424
امتیاز
323
زمان حضور
73 روز 8 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان 98 | رمان 98
اما شرایط به وجود آمده، موجب شده بود آن‌ها به مدت یک ماه یا شاید هم کم‌تر یا بیشتر در جنگل بمانند. اسکات گفته بود با خاطری آسوده و بدونِ عجله...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل مولان | !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Narín✿، Karkiz و 31 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا