- عضویت
- 18/1/20
- ارسال ها
- 2,336
- امتیاز واکنش
- 13,208
- امتیاز
- 323
- زمان حضور
- 52 روز 9 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
«یه کیسهی بزرگ پُر از سیب همراهم داشتم. بعد از یه مدتِ طولانی؛ شاید یه روز، داشتم ضعیف میشدم، پس دستم رو از صخره برداشتم و کیسه رو باز کردم. خب، وقتی دوباره دستم رو دراز کردم، دیگه نمیتونستم دیوارِ صخره رو احساس کنم یا هر چیز دیگهای رو. کاملا بیلنگر شده بودم، رفیق. کاملا سرگردان. و خیلی تاریک بود. شروع به محاسبهی زمان براساس تعداد سیبهای خورده شده کردم. با ناامیدی به مدتِ چهار سیب شناور بودم. سپس، به مدتِ دو سیب طرح و نقشه ریختم و خواب دیدم. بالاخره، سرنوشتم رو بپذیرفتم؛ گمشده در دریا؛ احتمالا اگه به سیبِ لعنتی آخر نمیرسیدم، این حالت برای همیشه ادامه پیدا میکرد. منو تصور کن: دارم کیسهی خالی رو میگردم، مطمئنم که یکجورایی هنوز یکی دیگه از اون تکه میوههای ناجی زندگی به اندازهی یه مُشت که به خاطر گذشت زمان نرم شده و احتمالا به رنگِ قهوهای غیراشتهاآور دراومده باقی مونده.... اما نه، تمومش همین بود. درست درحالیکه میخواستم آخرین غذام رو گاز بزنم، احساس کردم یه چیزی لـ*ـبِ بالاییم رو قلقلک داد. همون لحظه از تخم بیرون اومد؛ اگه یه لحظه دیرتر بیرون میاومد میخوردمش! آخرین سیبِ من توسط یه مگسِ میوهی لعنتی آلوده شده بود! خب، این باید پایانش میبود. من باید اون سیب رو همراهبا اون مگس میخوردم و به پیمانِ خودکشی زنجیرهی غذایی کوچیکمون پایان میدادم. اما به خاطر دلرحمی صبر کردم. بالاخره این مگس حکم یه بچهی تازه متولد شده رو داشت، مگه نه؟ یه بچهحشرهی تهوعآور اما هنوز بچه حساب میشه، مگه نه؟ بچهای که در تاریکی و قحطی، گرسنه و تنها به دنیا اومده. منظورم اینه که میتونی تصورش رو کنی؟ هیچ مگسِ دیگهای روی اون قایق نبود و هرگز نمیبود. هیچ مگسِ دیگهای برای خوشآمدگویی بهش به این دنیا نبود. منظورم اینه که هیچ فرهنگِ مگسی، هیچ جامعهی مگسی، هیچ تاریخِ مگسی نبود... یه یتیمِ واقعی. همین فکر کردن به تموم اینها برای افسرده شدنم کافی بود. اشکم در اومد. خجالت نمیکشم. خب، اون مگس روی گونهام نشست، درست زیر چشم چپم، درست روی قطرهی نمکی اشکم و ناگهان چقدر باشکوه، پشتش مثل یه شمع روشن شد! اون یه مگس نبود، رفیق. اون یه کرم شبتاب بود! پس، به خاطر همینه که من الان اینجا پیش شمام؛ فقط به خاطر اینکه راهم از درون رودخونهی یه غارِ عجیب رو با کمکِ پشتِ نورانی یه حشرهی یتیم که از درونِ آخرین سیبِ گندیدم به دنیا اومد پیدا کردم. عشق است، از بودن درکنار دوستان خوشحالم».
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
بررسی بازی Kentucky Route Zero Act V
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com