به نام آنکه من و تو هر دو میپرستیم، آنکه به جسم روح و جان و به ذهن اندیشه و خیال بخشید؛ خدا
نقد و بررسی رمان پیشت بمانم
زیاد طرفدار رمان اجتماعی نیستم و کارهای سوررئال را ترجیح میدهم اما به دلایلی ابتدا به اجبار این رمان را دنبال کردم. کمی که گذشت واقعا احساس کردم منتظرم نویسنده بنویسد و بنویسد و من از قلم پختهاش لـ*ـذت ببرم. هر چند ضعفهایی هست و نویسنده جای پیشرفت بسیاری دارد اما قلمش به دل مینشیند. یکی از مهمترین نقاط قوت رمان توانایی روایت همزمان چند زمان است که بیش از هر چیز چشم مرا گرفت. این رمان بهترین رمان چند زمانی بعد از "عابر بیسایه" است که خواندهام. حقیقت این است که چند زمانی نوشتن چندان هم راحت نیست و بیشتر نویسندهها یا اصلا طرفش نمیروند یا با سرتیتر حال"، "گذشته" و "فلشبک" مشخص میکنند که در کدام زمانند در حالی که این اساسا اشتباه است. نویسنده باید آنقدر در چنین روایتی ماهر باشد که کاری کند خواننده خود متوجه زمان صحنه شود که در رمان پیشت بمانم به وضوح این مهارت به چشم میخورد. شخصیت دختر ماجرا، لیلا، بازیگوش نیست و شخصیت پسر ماجرا، امیرارسلان، مغرور نیست که این خود نقطهقوتی جدای از شخصیتپردازی به حساب میآید. تبریک! رمانی که پسر داستان مغرور و دختر داستان بازیگوش نیست حقیقتا نایاب است! من در پست اول به خوبی دریافتم که صدرا شوخ و بذلهگو و مادر لیلا و صدرا، نسترن، زنی تقریبا مستبد است و اینطور نبود که نویسنده بگوید مادر لیلا و صدرا زنی مستبد بود و... صدرا مردی شوخ و بذلهگو بود و... بلکه این را با عمل شخصیتها نشان داده بود. در همان دو پست ابتدایی مشخص شد که مریم خالهی لیلا یکی از بهترین دوستانش است و لیلا دختری منطقی و تا حدودی هم شلخته است.
قریب به بیست نفر بیرون رفتند.
این جمله. تا آنجایی که من میدانم دانشجوهای بازیگوش و قانونشکنی که با این شرایط موافق نیستند از آن دسته انسانهایی هم نیستند که به این زودی تسلیم و کلاس را ترک کنند. آنها میمانند و سعی میکنند کلاس را به هم بریزند. این بخش را باور نکردم.
ضعف توصیف در داستان به خوبی حس میشد. من هیچ نظری دربارهی چهرهی شخصیتها نداشتم و نمیتوانستم آنها را تصور کنم. همچنین توصیف مکان و حالات. ذکر حالات و احساسات به نسبت بقیه خوب بود اما خیلی بهتر از اینها میتوانست باشد. دیالوگهای رگباری با ذکر حالات میانشان جذابتر و لـ*ـذتبخشتر میشوند. بهتر است اینقدر رگباری دیالوگ ننویسید هر چند پیشرفت در این مسئله از ابتدای رمان تا حالا به چشم میخورد و در پستهای آخر به حد مطلوب رسیده اما توصیه میکنم پستهای ابتدایی را هم ویرایش کنید.
آقای دکتر دیگه نمیان؟
سولماز به عنوان یک فرد بزرگسال این را درک نمیکند که نبود امیر برای لیلا دردناک است و این سوال بچگانه را میپرسد؟ آن هم سولمازی که از دست دادن عزیز را تجربه کرده.
قلم پر احساسی دارید. میتوانید لبخند به لـ*ـب بنشانید و اشک به چشم. سعی بر قلم زدن صحنههای احساسی گاهی اوقات نه تنها اشک به چشم من نمینشانند که حتی پوزخندی بر جای میگذارند اما خوشبختانه در پیشت بمانم شاهد چنین صحنهای نبودیم.
بخشی که امیر لیلای در راه مانده را پیدا کرد کلیشهای بود. پیشت بمانم کار فوقالعادهای است و چنین صحنهی کلیشهایای زیبنده نیست. متن ادبی و دیالوگها محاورهای است که نشان میدهد نویسنده به اصول نوشتن واقف بوده و در میان سیل رمانهای سایتی محاورهای این خود یک امتیاز برای پیشت بمانم است.
- با اجازتون. شب خوش!
- فرجامت خوش پسرم. خدا به همرات!
چه دعایی! او خوشی را برای یک شب از خداوند خواسته بود و حاج رضا پایانی خوش!
چقدر دید این مرد باز بود!
این انتظار را از پیشت بمانم دیگر نداشتم! درک نمیکنم چرا نویسندهها فکر میکنند هر جا که توانستند باید سخن بزرگان و حکایتهای معروف بچپانند و این سطح رمان را بالا میبرد.
مردی که نمیتواند همسرش را مادر کند.
این مسئله میتوانست خیلی حل معمای جذابتری باشد اگر به این زودی فاش نمیشد.
عقاید مذهبی نویسنده، احترام به مادر، چشم نداشتن به نامـ*ـوس دیگران و... در رمان کاملا اثر گذاشتهاند اما بهتر است فراموش نکنیم نوشتهای خوب است که گرایش مذهبی نداشته باشد.
همچنین درک نمیکنم بعد از ماجراهای میان داوود و حاج رضا چطور کاملا به طور اتفاقی لیلا و امیر با هم آشنا شدند آن هم در تهرانی به این بزرگی. بهتر نبود دلیل منطقیتری وجود میداشت؟
حالا که کمی در رمان جلوتر رفتیم گویی حرف دل زنانی چون من را از زبان لیلا میشنویم. مگر عار است برای یک زن تحصیلات داشتن؟ میشود گفت پیشت بمانم کاری فمنیستی هم هست اما نه چندان شدید و جبههگیرانه.
پیشت بمانم به افراد مذهبی، فمنیستها و اجتماعیدوستان توصیه میشود.
قلمتان مانا
با احترام فراوان و علاقهی بیپایان
نرگس علی اوغلی
فروردین ماه سال هزار و سیصد و نود و نه