خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
در آن شب
نه
مهتابی بود
گرد آویز شوم
نه سوسوی ستاره‌ای
در کنارم بیاساید
و نه آواز عاشقی
تا خودم را در او بیابم.
تنها تنها،
در خواب تنها و
در روشنایی تنها
در تاریکی تنها،
دو تنها بودم
در تنی.

در ظلمت آن فروشگاه
تنها درون خود را می‌دیدم
جای غریبی
جایی که باد خدا هم
هرگزدر آن رسوخ نمی‌کند
جایی که فقط
تنها مادینه‌ها
به دردهایشان آگاه می شوند
نه دیگری
و نه نرینه‌گان!
به ته رودخانه‌ای فرو می‌شدم
مانند فرو شدن طعمه‌ای بر سر قلابی.
آنک
“من هم طعمه‌ام و هم ماهی”
خط نوری ام از آفتاب
که نم نمک به کوچه‌های تاریکی می‌خزیدم
” اینک تاریکی و روشنایی منم”
فرو می رفتم
تا به دنیای ژرفناک می‌رسیدم
تا به خدایگان می‌رسیدم
هرخدایی را می خواندم
مرد بود.
هر رنگی که می‌دیدم
هر صدایی که می‌شنیدم
هر چشمی که می‌دیدم… هرگوشی که می‌شنید.
همه مَرد بودند و نرینه
دریا مَرد بود
موج مَرد بود
بندر مَرد بود
کشتی مَرد بود
من خدای مادینه‌ی روزگاران کهن را کجا بیابم؟
چگونه گم شد
چه بر سرش آمد؟!
آنگاه به دنیای زمین بر می‌گشتم
به درون ظلمت فروشگاه”گل‌آلاله”
باز آواز خوش صدای عینک
در گوشم انعکاس می‌یافت:
حال
که از دیار دریایی
بیا ناز دختر بیا
تا رودوشی تن‌ات شوم
و آ*غو*شی در درون زورقی.

انجمن رمان نویسی


اشعار شیرکو بیکس

 
  • تشکر
Reactions: ~ZaHrA~

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمی دانم چه کسی صاحب من است؟
کدام خدا صاحب من است؟
کدام
شیطان؟
نمی دانم چه کسی حامی من است؟
نه آسمان به دادم می رسد
نه دنیا
نه قانون
نه ناقوس کلیسا و
نه مناره ی مسجدها

نمی دانم آخر من به که و به چه سوگند یاد کنم
نمی دانم چه کسی پناه و پشتیبان من است؟
من اکنون کوهی بی سوگندم
سوگند من دود است
حرفم، خاکستر
فریادم، خون کُشته شدگان
و هر کوچی برایم به بی راهه است

تا کوچ هست، کوچ میکنم
تا آتش هست، می سوزم
تا آب هست، غرق می شوم
تا چاقو هست، قربانی می شوم
تا خاک هست، بی وطنم
تا کوه هست، سقوط می کنم
تا طنابِ دار هست، حلق آویز می شوم.

من پیش از موسی، آواره بوده ام
من پیش از عیسی، مصلوب شده ام
من پیش از قریش، زنده به گورم کرده اند
من پیش از حسین، سرم را بُریده اند

انجمن رمان نویسی


اشعار شیرکو بیکس

 
  • تشکر
Reactions: ~ZaHrA~ و ^moon shadow^

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو یک روز نیستی
تمامِ سالی.
تو یک شب
یا یک کتاب و یک
قطره نیستی
تو یک نقاشی یا تابلویی بر دیوار نیستی.
اگر دقیقه ای نباشی
ساعت ها از کار می افتند
خانه ها برهوت می شوند
کوچه ها اشک می ریزند
پرندگان، سیَه پوش وُ
شعرها هم نیست می شوند.

تو فقط باد و باران هشتمِ ماه مارس نیستی
تو ای دل انگیزِ شب های تابستانی
گیسوان شب های پاییزی
تو ای سوز بوران عشق
تو نباشی
چه کسی باشد؟!
زن، زن، زن، زن

انجمن رمان نویسی


اشعار شیرکو بیکس

 
  • تشکر
Reactions: ~ZaHrA~ و ^moon shadow^

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرام پیش می‌روند
پایان همه‌ی راه‌ها
گم شدن است.
و درد
به
تماشای آن‌ها ایستاده است
و این زنجیره‌ی مویه‌های مردمان من است
که از دل دشت می‌گذرد.

برگرد و نگاه کن
سوختن در شادمانی ما این است
شادمانی ما سوختن ماست!

آنجا
فانوس شاعر ما روشن است
روشن است بر ساحل بسفور
روشن است در شب دریا
و آب
با موج بلند سرخ تاب خود
همچون قصیده‌ای‌ست
که از ژرفا بر می‌آید و
برگرداب تخیل من خیمه می‌زند.

آنجا
پرنده‌ی آذرباد
دمی می‌آساید
با بذر نارس رنگاله
که برای شعر شناور ما ارمغان آورده است.
آنجا
رنگین ترین رویاها
از خواب خاک می‌گذرند
و می‌رود
و می‌آید
و آفتاب و ترانه می‌کارد.
تنها اوست
با زورق روانه‌اش بر دریا
تنها اوست
مسافر دور دریای سیاه
تنها اوست
با پاروی پندارش به راه
تنها اوست
با اندوه شعله‌ورش در شب…

انجمن رمان نویسی


اشعار شیرکو بیکس

 
  • تشکر
Reactions: ~ZaHrA~ و ^moon shadow^

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای پری خوبم
بار دیگر تو را کجا بازیابم
تا مرا
قطرە قطرە بر تن خود بپاشی
تا مرا چنان چون کرمکی شب تاب
بر سفیدای برف روشنای مهتابیِ
پستانهایت بیاویزی.

تو را کجا بازیابم
تا یک لحظه در صدایت بە خواب روم
تا یک لحظە در بـ*ـو*سەات
با بال‌های آتش گرفتە ققنوس لبهایم
خاکستر استخوان‌های این لحظەام را شعلەور کنم

انجمن رمان نویسی


اشعار شیرکو بیکس

 
  • تشکر
Reactions: ~ZaHrA~ و ^moon shadow^

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
درختی سوخت
دودش
شعری گریان برای باغ نوشت.

باغ که سوخت
دودش
داستانی بس غمگین برای کوه نوشت.

کوه که سوخت
دودش
قصیده‌ای اشک‌آلود برای روستا نوشت.

روستا که سوخت
دودش
نمایشنامه‌ای تراژیک برای شهر نوشت.

در شهر اما زنی بود
که زیبایی درخت و کوه و روستا و شهر را
یک جا در دل و قامتش داشت
آنگاه که به‌خاطر آزادی خودسوزی کرد
دودش
داستانی
بی‌پایان
برای سراسرِ سرزمین نوشت…

انجمن رمان نویسی


اشعار شیرکو بیکس

 
  • تشکر
Reactions: ~ZaHrA~ و ^moon shadow^

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر ماه از تو زیباتر بود
هرگز دوستت نمی‌داشتم.

اگر موسیقی
از آوای تو دل انگیزتر بود
هرگز به تو گوش نمی‌سپردم.

اگر انـ*ـدام آبشار
از انـ*ـدام تو زیبنده‌تر بود
هرگز به نگاهت نمی‌نشستم.

اگر باغچه از تو
خوشبوتر بود
هرگز تو را نمی‌بوئیدم.

در باره‌ی شعر هم می‌پرسی
بدان
اگر به تو نمی‌مانست
هرگز…نمی‌سرودم.

انجمن رمان نویسی


اشعار شیرکو بیکس

 
  • تشکر
Reactions: ~ZaHrA~ و ^moon shadow^

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
همیشه چشمانت
دو چشمه‌اند در خواب‌هایم
و همین است که
صبح که
شعرم بیدار می‌شود
می‌بینم بسـ*ـترم سرشار از گُلِ عشقِ توست و
نم‌نم گیاه و سبزینه.
عشق تو آفتاب است؛
آنگاه که
درونم طلوع می‌کنی و می‌بینمت.
آن هنگام هم که می‌روی، نمی‌بینمت.
سایه‌ی تنم می‌شوی و ابر خیالم
پا به پایم راه می‌افتی و
همراهم می‌شوی

انجمن رمان نویسی


اشعار شیرکو بیکس

 
  • تشکر
Reactions: ~ZaHrA~

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
از آن صبحدم که مغرب زاده شد
شبی سیاه بود
از آفتاب آن روز
طالعی سنگین سر برآورد
از مصیبت
تنهایی زاده شد
و از بیست و چهارِ نیسان
پاییزی گوژ پشت سر برآورد
زمانه‌ای پیر و پکیده ورد زبانش
سرزمینی دارم
از همان کودکی
هلهله‌ها از آن چوبه‌های دار بود
کوچ شناسنامه اش بود و
ظلم پارویش
ودرخت‌هایش زخم شمشال داشتند
جغرافیای زنان شوهر مرده
شهر زنان شوهر مرده
خیابان زنان شوهر مرده
حدود آنجا بود
پروانهٔ کشتهٔ باران
آیینهٔ شکستهٔ چهره ها
نوازشگر پیچک ! .
سرزمینی دارم
که از دود به هم پیوسته‌است
دود چهارپاره شدن
دود توتون سیگارهای پیچ
دود بیغوله
دود دستبند ها!
از دریچهٔ سیاه هر کدامشان که نگاه کنی
جنگلِ جیغش
شاخه‌ای از مصیبت
و ییلاقِ اشکی ست
که گرداب شیونش از دور پیداست .
سرزمینی دارم
شبیه هیچ‌کجا نیست
شبیه هیچ گریهٔ دیگری
و مانند هیچ سوختن دیگری نیست
آسیابش می‌کنند
خس و خاشاک دردهایش را
به باد شمشیر
به باد زره پوش و هواپیما می‌دهند
تا هر آنچه
که آنجا افسانه است
بازگردد
تا این هیزم خشک
صنوبری شود و
بازگردد
تا دوباره استخوان و جنازهٔ میان این آتش
به هم آمیزد
و تکه‌تکه این جسد هم
سر پا بایستد
رو به تمام جهان
می‌گوید من کوردستانم!
من سرزمینی دارم
طلسم شده
در قلادیز کشته می‌شود
اما درآمد دوباره زنده می‌شود
در حلبچه سرش را می‌زنند
اما در کرکوک زندگی می‌کند
در اربیل که بر دارش می‌کشند
در ارومیه برمی‌خیزد
سرزمینی دارم
هفت بند دارد
که از تمام سرزمین‌ها بیشتر است.

انجمن رمان نویسی


اشعار شیرکو بیکس

 
  • تشکر
Reactions: ~ZaHrA~

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
روز بخیر
من نامم دیوار است
بر خیابانی
عمومی بنا گشته‌ام
به طویلی بیزاری طولانیم و
به بلندای خشم نیز، بلند
هرآنچه شعار است آویزان تن من است
هرآنچه پوستر است،
بر تن من نقش می بندد
اما چه سود؛
از صد شعار،
شعاری نیست آموزه‌ای یادم دهد
از صد پوستر،
پوستری نیست دلخوشم کند
همین دیروز بود؛
از فرق سر تا کف پا،
شعاری آویزان من کردند
آنگاه که خواندمش
سراپا شرمنده گشتم
من دیوار سرزمینی باشم،
دروغی چنین بزرگ آویزانم شود

انجمن رمان نویسی


اشعار شیرکو بیکس

 
  • تشکر
Reactions: ~ZaHrA~
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا