اشعار شهریار

moh@mad · 12/3/23

POURIA گفت:
یادم نکرد و شاد حریفی که یاد از او
یادش بخیر گرچه دلم نیست شاد از او

وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد

moh@mad · 2/4/23

از من گذشت
ومن هم از اوبگذرم ولی
با چــون مــنی به غـیر
محبت روا نبود

Delvin22 · 19/9/23

moh@mad گفت:
از من گذشت
ومن هم از اوبگذرم ولی
با چــون مــنی به غـیر
محبت روا نبود

دل بـه هـجـران تـو عمریست شکیباست ولی
بــار پــیــری شــکــنــد پـشـت شـکـیـبـائـی را

*AsAl* · 19/9/23

پاشو ای سرخوش که دنیا همه دیوانه تست
همه آفاق پر از نعره مستانه تست
در دکان همه باده فروشان تخته است
آن که باز است همیشه در میخانه تست
دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز
زیور زلف عروسان سخن شانه تست
ای زیارتگه رندان قلندر برخیز
توشه من همه در گوشه انبانه تست

*AsAl* · 19/9/23

گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند
در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند

شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند

عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم
لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند

هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند

عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند

گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند

گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار
دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند

بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند

moh@mad · 20/9/23

*AsAl* گفت:
گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند
در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند

شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند

عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم
لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند

هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند

عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند

گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند

گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار
دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند

بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند

دردناک است که در دام شغال افتد شیر
یا که محتاج فرومایه شود مرد کریم

نشود مرغ چمن همنفس زاغ و زغن
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم

-FãTéMęH- · 23/9/23

آهسته باز از بـ*ـغل پله ها گذشت

در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

اما گرفته دور و برش هاله یی سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگی ما همه جا وول می خورد

هر کنج خانه صحنه یی از داستان اوست

در ختم خویش هم بسر کار خویش بود

بیچاره مادرم

moh@mad · 23/9/23

~ f@tii ~ گفت:
آهسته باز از بـ*ـغل پله ها گذشت

در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

اما گرفته دور و برش هاله یی سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگی ما همه جا وول می خورد

هر کنج خانه صحنه یی از داستان اوست

در ختم خویش هم بسر کار خویش بود

بیچاره مادرم

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشـ*ـوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

Delvin22 · 23/9/23

moh@mad گفت:
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشـ*ـوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

مـــگـــر فـــروشـــده از بــارگــاه یــزدانــنــد
کــه بــزم مــا مــرسـادش ز اهـرمـن آسـیـب

-FãTéMęH- · 23/9/23

Delvin22 گفت:
مـــگـــر فـــروشـــده از بــارگــاه یــزدانــنــد
کــه بــزم مــا مــرسـادش ز اهـرمـن آسـیـب

بـرخیز لاله بـند گـلوبـنـد خـود بـتـاب

آورده ام به دیـده گهـرهـای سفـتـه را

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

مدیر ارشد رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین