مشاعره با حرف پ

moh@mad · 4/10/23

Delvin22 گفت:
پایان سخن شنو که مارا چه رسید:

چو آب برآمدیم و چون باد شدیم!

پس از عمری به زلفت عهد بستم
عجب سر رشته‌ای آمد به دستم

ز مویت کافر زنار بندم
ز رویت هندوی آتش پرستم

کمند عشق را گردن نهادم
طناب عقل را درهم گسستم

-FãTéMęH- · 13/11/23

پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور

خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

( حافظ )

moh@mad · 13/11/23

-FãTéMęH- گفت:
پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور

خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

( حافظ )

پیش او نیک و بد عاشق اگر ظاهر شود
مدت هجر من و وصل رقیب آخر شود

بوده ذاتی هم که چون یابد مجال گفتگوی
یک حدیثی موجب آزار صد خاطر شود

-FãTéMęH- · 13/11/23

پای بر دنیا نه و بر دوزخ چشم نام و ننگ

دست در عقبی زن و بر بند راه فخر و عار

( نصرالله منشی )

moh@mad · 14/11/23

-FãTéMęH- گفت:
پای بر دنیا نه و بر دوزخ چشم نام و ننگ

دست در عقبی زن و بر بند راه فخر و عار

( نصرالله منشی )

پدرم روضهٔ رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

خرقه‌پوشی من از غایت دین‌داری نیست
پرده‌ای بر سر صد عیب نهان می‌پوشم

-FãTéMęH- · 14/11/23

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد

( حافظ )

moh@mad · 16/11/23

-FãTéMęH- گفت:
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد

( حافظ )

پرده بگشای که من سوختهٔ روی توام
حسرت اندوختهٔ طلعت نیکوی توام

من نه آنم که ز دامان تو بردارم دست
تیغ بردار که منت کش بازوی توام

-FãTéMęH- · 16/11/23

پاییز شدم ... دعایت مقبول افتاد
حالا دل تو بهار ؛ چشمت روشن !

moh@mad · 17/11/23

-FãTéMęH- گفت:
پاییز شدم ... دعایت مقبول افتاد
حالا دل تو بهار ؛ چشمت روشن !

پیش یاران امشبی ناخوانده مهمان آمدم
عاشقان تشنه لـ*ـب را آب حیوان آمدم

مجلس این قوم را از رنگ و بویی چاره نیست
با رخ گلگون و زلف عنبرافشان آمدم

-FãTéMęH- · 17/11/23

پرواز چه لذتی دارد؟
وقتی
زنبور کارگری باشی
که نتوانی
عاشق ملکه بشوی؟

“جلیل صفربیگی”

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی