نویسنده این موضوع
#قصه_شب
#اردک_کوچولو
در مزرعه اي كوچك اردک كوچولويي از تخم بيرون آمد
او از خودش پرسيد : مامان من كجاست ؟
اردک كوچولو در مزرعه گشت تا اينكه سگی را ديد
از او پرسيد : تو مامان مرا نديدي ؟
و سگ گفت : نه ، ولي به تو كمك مي كنم تا او را پيدا كني
اردک کوچولو گفت : متشكرم
اردک كوچولو در مزرعه به راه افتاد تا به گربه رسيد
از گربه پرسيد: تو مامان مرا نديدي ؟
گربه گفت : نه من مامان تو را نديدم
دوباره اردک كوچولو رفت تا به يك اسب مهربان رسيد
از اسب پرسيد : تو مامان مرا نديدي ؟
و اسب مهربان جواب داد : نه من مامان تو را نديديم
ولي اردک كوچولو باز هم رفت تا به ببعی رسيد
از ببعی پرسيد : تو مامان مرا نديدي ؟
و ببعی گفت : نه من مامان تو را نديدم
دوباره اردک كوچولو به راه افتاد تا به آقاي گاو رسيد
از آقاي گاو پرسيد : تو مامان مرا نديدي ؟
آقاي گاو گفت : من مامان تو را نديدم
جوجه اردک كوچولو خيلي غمگين بود و دلش براي مادرش تنگ شده بود
يكدفعه اردک كوچولو صداي سگ را شنيد
آقا سگه فرياد كشيد : من مامان تو را پيدا كردم
جوجه اردک كوچولو گفت : آقاي سگ از شما متشكرم
جوجه اردک به طرف مامانش دويد
با صداي بلند گفت : مامان دوستت دارم
و مامان هم گفت : من هم تو را دوست دارم عزيزم
#اردک_کوچولو
در مزرعه اي كوچك اردک كوچولويي از تخم بيرون آمد
او از خودش پرسيد : مامان من كجاست ؟
اردک كوچولو در مزرعه گشت تا اينكه سگی را ديد
از او پرسيد : تو مامان مرا نديدي ؟
و سگ گفت : نه ، ولي به تو كمك مي كنم تا او را پيدا كني
اردک کوچولو گفت : متشكرم
اردک كوچولو در مزرعه به راه افتاد تا به گربه رسيد
از گربه پرسيد: تو مامان مرا نديدي ؟
گربه گفت : نه من مامان تو را نديدم
دوباره اردک كوچولو رفت تا به يك اسب مهربان رسيد
از اسب پرسيد : تو مامان مرا نديدي ؟
و اسب مهربان جواب داد : نه من مامان تو را نديديم
ولي اردک كوچولو باز هم رفت تا به ببعی رسيد
از ببعی پرسيد : تو مامان مرا نديدي ؟
و ببعی گفت : نه من مامان تو را نديدم
دوباره اردک كوچولو به راه افتاد تا به آقاي گاو رسيد
از آقاي گاو پرسيد : تو مامان مرا نديدي ؟
آقاي گاو گفت : من مامان تو را نديدم
جوجه اردک كوچولو خيلي غمگين بود و دلش براي مادرش تنگ شده بود
يكدفعه اردک كوچولو صداي سگ را شنيد
آقا سگه فرياد كشيد : من مامان تو را پيدا كردم
جوجه اردک كوچولو گفت : آقاي سگ از شما متشكرم
جوجه اردک به طرف مامانش دويد
با صداي بلند گفت : مامان دوستت دارم
و مامان هم گفت : من هم تو را دوست دارم عزيزم
قصه اردک کوچولو
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com