مشاعره با اشعار وحشی بافقی

paeez81 · 28/6/21

مسکنم ساکن صحرای فنا می داند … همه کس حال من بی سر و پا میداند

moh@mad · 28/6/21

paeez81 گفت:
مسکنم ساکن صحرای فنا می داند … همه کس حال من بی سر و پا میداند

دل باز رست از تو ،ز بند زمانه هم
در هم شکست بند و در بند خانه هم
برخاست باد شرطه و زورق درست ماند
از موج خیز رستم و دیدم کرانه هم

paeez81 · 28/6/21

میروم تا بسجود بت دیگر باشم … باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم

moh@mad · 28/6/21

paeez81 گفت:
میروم تا بسجود بت دیگر باشم … باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم

ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم
گر همه زهرست چون خوردیم ساغر نشکنیم
پیش ما یاقوت یاقوتست و گوهر گوهر است
دأب ما اینست یعنی قدر گوهر نشکنیم

paeez81 · 28/6/21

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیه درد بریدیم بس است

moh@mad · 28/6/21

paeez81 گفت:
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیه درد بریدیم بس است

تو پاک دامن نوگلی من بلبل نالان تو
پاک از همه آلایشی عشق من و دامان تو
زینسان متاز ای سنگدل ترسم بلغزد توسنت
کز خون ناحق کشتگان گل شد سر میدان تو

paeez81 · 28/6/21

وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این برود چون نرود

moh@mad · 28/6/21

paeez81 گفت:
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این برود چون نرود

دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
اینازنین که هیچ وفا نیست با منت

paeez81 · 28/6/21

تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند

moh@mad · 28/6/21

paeez81 گفت:
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند

دل از عشق کهن بگرفت از نو دلستانی کو
قفس بر هم شکست این مرغ، خرم بـ*ـو*ستانی کو
نگاه گرم آتش در حریف انداز می‌خواهم
بر این دل کز محبت سرد شد آتش فشانی کو

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین