خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از رنجانیدن جانوران و کشتن مردمان و کبر و خشم و خیـ*ـانت و دزدی احتراز نمودم و فرج را از ناشایست بازداشت، و از هوا اعراض کلی کردم. و زبان را از دروغ و نمامی و سخنانی که ازو مضرتی تواند زاد، چون فحش و بهتان و غیبت و تهمت. بسته گردانید. و از ایذای مردمان و دوستی دنیا و جادوی و دیگر منکرات پرهیز واجب دیدم، و تمنی رنج غیر از دل دور انداختم، و در معنی بعث و قیامت و ثواب و عقاب بر سبیل افترا چیزی نگفتم. و از بدان ببریدم وبنیکان پیوستم. و رفیق خویش صلاح را عفاف را ساختم که هیچ یار و قرین چون صلاح نیست ,وکسب آن , آن جای که همت بتوفیق آسمانی پیوسته باشد و آراسته , آسان باشد و زود دست دهد و بهیچ انفاق کم نیاید. و اگر در استعمال بود کهن نگردد , بل هر روز زیاد ت نظام و طراوت پذیرد , و از پادشاهان در استدن آن بیمی صورت نبندد , و آب و آتش ودد و سباع و دیگر موذیات را در اثر ممکن نگردد؛ و اگر کسی ازان اعراض نماید و حلاوت عاجل او را از کسب خیرات و ادخار حسنات باز داردو مال و عمر خویش در مرادهای این جهانی نفقه کند همچنان باشد که:

آن بازرگان که جواهر بسیار داشت و مردی را بصد دینار در روزی مزدور گرفت برای سفته کردن آن. مزدور چندانکه در خانه بازرگان بنشست چنگی دید , بهتر سوی آن نگریست. سفته کردن آن. بازرگان پرسید که: دانی زد؟ گفت: دانم؛و دران مهارتی داشت. فرمود که: بسرای. برگرفت و سماع خوش آغاز کرد. بازرگان در آن نشاط مشغول شد و سفط جواهر گشاده بگذاشت. چون روز بآخر رسید اجرت بخواست. هر چند بازرگان گفت که: جواهر برقرار است , کار ناکرده مزد نیاید , مفید نبود. در لجاج آمد و گفت: مزدور تو بودم و تا آخر روز آنچه فرمودی بکردم. بازرگان بضرورت از عهده بیرون آمد و متحیر بماند: روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان و موونت باقی.


کلیله و دمنه | نصرالله منشی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
چون محاسن صلاح بر این جمله در ضمیر متمکن شد خواستم که بعبادت متحلی گردم تا شعار و دثار من متناسب باشد و ظاهر و باطن بعلم و عمل آراسته گردد , چون تعبد و تعفف در دفع شر جوشن حصین است و در جذب خیر کمند دراز , و اگر حسکی در راه افتد یا بالائی تند پیش آید بدانها تمسک توان نمود -و یکی از ثمرات تقوی آنست که از حسرت فنا و زوال دنیا فارغ توان زیست؛و هر گاه که متقی در کارهای این جهان فانی و نعیم گذرنده تاملی کند هر آینه مقابح آن را به نظر بصیرت ببیند و همت بر کم آزاری و پیراستن راه عقبی مقصور شود , و بقضا رضا دهد تا غم کم خورد و دنیا را طلاق دهد تا از تبعات آن برهد ,و از سر میل برخیزد تا پاکیزگی ذات حاصل آید , و بترک حسد بگوید تا در دلها محبوب گردد , وسخاوت را با خود آشنا گرداند تا از حسرت مفارقت متاع غرور مسلم باشد , [و]کارها بر قضیت عقل پردازد تا از پشیمانی فارغ آید , و بر یاد آخرت الف گیرد تا قانع و متواضع گردد ,و عواقب عزیمت را پیش چشم دارد تا پای در سنگ نیاید، و مردمان را نترساند تا ایمن زید-هرچند در ثمرات عفت تامل بیش کردم رغبت من در اکتساب آن بیشتر گشت، اما می‌ترسیدم که از پیش شهوات برخاستن ولذات نقد را پشت پای زدن کار بس دشوار است، و شرع کردن دران خطر بزرگ. چه اگر حجابی در راه افتد مصالح همچون آن که بر لبه‌ی جوی استخوانی یافت، چندانکه دردهان گرفت عکس آن در آب بدید، پنداشت که دیگری است، بشره دهان باز کرد تا آن را نیز از آب گیرد، آنچه در دهان بود باد داد.


کلیله و دمنه | نصرالله منشی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
در جمله نزدیک آمد که این هراس ضجرت بر من مستولی گرداند و بیک پشت پای در موج ضلالت اندازد. چنانکه هردو جهان از دست بشود. باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم و موونات آن را پیش دل و چشم آوردم، تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنایی برق بی دوام و ثبات است. و با این همه مانند آب شور که هرچند بیش خورده شود تشنگی غالب تر گردد، و چون خمره پر شهد مسمومست که چشیدن آن کام را خوش آید لکن عاقبت بهلاک کشد، و چون خواب نیکوی دیده آید بی شک در اثنای آن دل بگشاید اما پس از بیداری حاصل جز تحسر و تاسف نباشد؛ و آدمی را در کسب آن چون کرم پیله دان که هرچند بیش تند بند سخت گردد و خلاص متعذرتر شود.

و با خود گفتم چنین هم راست نیاید که از دنیا بآخرت می‌گریزم و از آخرت بدنیا و، عقل من چون قاضی مزور که حکم او در یک حادثه بر مراد هر دو خصم نفاذ می‌یابد.

گر مذهب مردمان عاقل داری
یک دوست بسنده کن که یک دل داری

آخر رای من بر عبادت قرار گرفت، چه مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی نیارد، و چون از لذات دنیا، با چندان وخامت عاقبت، ابرام نمی باشد و هراینه تلخی اندک که شیریرینی بسیار ثمرت دهد بهتر که شیرینی اندک که ازو تلخی بسیار زاید، و اگر کسی را گویند که صد سال در عذاب دایم روزگار باید گذاشت چنانکه روزی ده بار اعضای ترا از هم جدا می‌کنند و بقرار اصل و ترکیب معهود باز می‌رود تا نجات ابد یابی باید که آن رنج اختیار کند. و این مدت بامید نعیم باقی بروی کم از ساعتی گذرد. اگر روزی چند در رنج عبادت و بند شریعت صبر باید کرد عاقل ازان چگونه ابا نماید و آن را کار دشوار و خطر بزرگ شمرد؟


کلیله و دمنه | نصرالله منشی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
و بباید شناخت که اطراف عالم پر بلا و عذاب است، و آدمی از آن روز که در رحم مصور گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. چه در کتب طب چنین یافته می‌شود که آبی که اصل آفرینش فرزندان است چون برحم پیوندد با آب بیامیزد و تیره و غلیظ ایستد، و بادی پیدا آید و آن را در حرکت آرد تا همچون آب پنیر گردد. پس مانند ماست شود، آنگه اعضا قسمت پذیرد و روی پسر سوی پشت مادر و روی دختر سوی شکم باشد. و دستها بر پیشانی و زنخ بر زانو. و اطراف چنان فراهم و منقبض که گویی در صره ای بستسیی. نفس بحیلت می‌زند. زبر او گرمی و گرانی شکم مادر، و زیر انواع تاریکی و تنگی چنانکه بشرح حاجت نیست. چون مدت درنگ وی سپری شود و هنگام وضع حمل و تولد فرزند باشد بادی بر رحم مسلط شود، و قتوت حرکت در فرزند پیدا آید تا سر سوی مخرج گرداند، و از تنگی منفذ آن رنج بیند که در هیچ شکنجه ای صورت نتوان کرد. و چون بزمین آمد اگر دست نرم و نعیم بدو رسد، یا نسیم خوش خنک برو گذرد، درد آن برابر پوست باز کردن باشد در حق بزرگان. وانگه بانواع آفت مبتلا گردد: در حال گرسنگی و تشنگی طعام و نوشیدنی نتواند خواست، و اگر بدردی درماند بیان آن ممکن نشود، و کشاکش و نهادن و برداشتن گهواره و خرقها را خود نهایت نیست. و چون ایام رضاع بآخر رسید در مشقت تادب و تعلم و محنت دارو و پرهیز و مضرت درد و بیماری افتد.


و پس از بلوغ غم مال و فرزند و، اندوه آزو شره و، خطر کسب و طلب در میان آید. و با این همه چهار دشمن متضاد از طبایع با وی همراه بل هم خواب، و آفات عارضی چون مار و کژدم و سباع و گرما وسرما و باد و باران و برف و هدم و فتک و زهر و سیل و صواعق در کمین، و عذاب پیری و ضعف آن - اگر بدان منزلت بتواند رسید - با همه راجح، و قصد خصمان و بدسگالی دشمنان بر اثر، وانگاه خود که از این معانی هیچ نیستی و با او شرایط موکد و عهود مستحکم رفتستی که بسلامت خواهد زیست فکرت آن ساعت که میاد اجل فراز آید و دوستان و اهل و فرزندان را بدرود باید کرد وش ربتهای تلخ که آن روز تجرع افتد واجب کند که محبت دنیا را بردلها سرد گرداند، هیچ خردمند تضییع عمر در طلب آن جایز نشمرد. چه بزرگ جنونی و عظیم غبنی را بفانی و دایمی را بزایلی فروختن، و جان پاک را فدای تن کثیف داشتن.

خاصه در این روزگار تیره که خیرات براطلاق روی بتراجع آورده است و همت مردمان از تقدیم حسنات قاصر گشته با آنچه ملک عادل انوشروان کسری بن قباد را سعادت ذات و یمن نقیبت و رجاحت عقل و ثبات رای و علو همت و کمال مقدرت و صدق لهجت و شمول عدل و رافت و افاضت جود و سخاوت و اشاعت حلم و رحمت و محبت علم و علما و اختیار حکمت و اصطناع حکما و جباران و تربطت خدمتگزاران و قمع ظالمان و تقویت مظلومان حاصل است می‌بینییم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد، و چنانستی که خیرات مردمان را وداع کردستی، و افعال ستوده و اخلاق پسندیده مردوس گشته. و راه راست بسته، و طریق ضلالت گشاده، و عدل ناپیدا و جور ظاهر، و علم متروک و جهل مطلوب، و لوم و دناءت مستولی و کرم و مروت منزوی، و دوستیها ضعیف و عداوتها قوی، و نیک مردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم، و مرک و خدیعت بیدار و مظفر، و متابعت هوا سنت متبوع و ضایع گردانیدن احکام خرد طریق مشروع، و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز، و حرص غالب و قناعت مغلوب، و عالم غدار بدین معانی شادمان و بحصول این ابواب تازه و خندان.


کلیله و دمنه | نصرالله منشی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
حکایت مرد عاقل

چون فکرت من بر این جمله بکارهای دنیا محیط گشت و بشناختم که آدمی شریف تر خلایق و عزیزتر موجودات است، و قدر ایام *عمر خویش نمی داند و در نجات نفس نمی کوشد، از مشاهدت این حال در شگفت عظیم افتادم و چون بنگریستم مانع این سعادت راحت اندک و نهمت حقیر است که مردمان بدان مبتلا گشته اند، و آن لذات حواس است، خوردن و بوییدن و پسودن و شنودن، وانگاه خود این معانی برقضیت حاجت و اندازه امنیت هرگز تیسیر نپذیرد، و نیز از زوال و فنا دران امن صورت نبندد، و حاصل آن اگر میسر گردد خسران دنیا و آخرت باشد، و هرکه همت دران بست و مهمات آخرت را مهمل گذاشت همچو آن مرد است که از پیش اشتر سرخوش بگریخت وبضرورت خویشتن در چاهی آویخت و دست در دو شاخ زد که بربالای آن روییده بود و پایهاش بر جایی قرار گرفت. در این میان بهتر بنگریست، هردو پای بر سر چهار مار بود که که از سر سوراخ بیرون گذاشته بودند. نظر بقعر چاه افکند اژدهایی سهمناک دید دهان گشاه و افتادن او را انتظار می‌کرد. بسر چاه التفات نمود موشان سیاه و سفید بیخ آن شاخها دایم بی فتور می‌بریدند. و او در اثنای این محنت تدبیری می‌اندیشید و خلاص خود را طریقی می‌جست. پیش خویش زنبور خانه ای و قدری شهد یافت، چیزی ازان بلب برد، از نوعی در حلاوت آن مشغول گشت که از کار خود غافل ماند و نه اندیشید که پای او بر سر چهار مار است و نتوان دانست که کدام وقت در حرکت آیند، و موشان در بریدن شاخها جد بلیغ می‌نمایند و البته فتوری بدان راه نمی یفات، و چندانکه شاخ بگسست در کام اژدها افتاد. و آن لـ*ـذت حقیر بدو چنین غفلتی راه داد و حجاب تارطک برابر نور عقل او بداشت تاموشان از بریدن شاخها بپرداختند و بیچاره حرطص در دهان اژدها افتاد.

پس من دنیارا بدان چاه پر آفت و مخافت مانند کردم؛ و موشان سپید و سیاه و مداومت ایشان بر بریدن شاخها بر شب و روز که تعاقب ایشان بر فانی گردانیدن جاونران و تقریب آجال ایشان مقصور است ب؛ و آن چهار مار را بطبایع که عماد خلقت آدمی است و هرگاه که یکی ازان در حرکت آژد زهر قاتل و مرگ حاضر باشد ب؛ و چشیدن شهد و شیرینی آن را بلذات این جهانی که فایده آن اندک است و رنج و تبعت بسیار، آدمی را بیهوده از کار آخرت باز می‌دارد و راه نجات بر وی بسته می‌گرداند،؛ و اژدها را برجعی که بهیچ تاویل ازان چاه نتواند بود، و چندانکه شربت مرگ تجرع افتد و ضربت بویحیی صلوات الله علیه پذیرفته آید هراینه بدو باید پیوست و هول و خطر و خوف و فزع او مشاهدت کرد، آنگاه ندامت سود ندارد و توبت و انابت مفید نباشد، نه راه بازگشتن مهیا و نه عذر تقصیرات ممهد، و بطان مناجات ایشان در قرآن عظیم بر این نسق وارد که یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ماوعد الرحمن و صدق المرسلون.
در جمله کار من بدان درجت رسیدکه بقضاهای آسمانی رضا دادم و آن قدر که در امکان گنجد از کارهای آخرت راست کردم، و بدین امید عمر می‌گذاشتم که مگر بروزگاری رسم که دران دلیلی یاوم و یاری و معینی بدست آرم، تا سفر هندوستان پیش آمد، برفتم و در آن دیار هم شرایط بحث و استقصا هرچه تمامتر تقدیم نمودم و بوقت بازگشتن کتابها آوردم که یکی ازان این کتاب کلیله دمنه است، والله تعالی اعلم.


کلیله و دمنه | نصرالله منشی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
باب شیر و گاو


*رای هند فرمود برهمن را که: بیان کن از جهت من مثل دو تن که با یک دیگر دوستی دارند و بتضریب نمام خاین بنای آن خلل پذیرد و بعداوت و مفارقت کشد.

برهمن گفت: هرگاه دو دوست بمداخلت شریری مبتلا گردند هراینه میان ایشان جدایی افتد. و از نظایر و اخوات آن آنست که:

بازرگانی بود بسیار مال و او را فرزندان در رسیدند و از کسب و حرفت اعراض نمودند. و دست اسراف بمال او دراز کردند. پدر موعظت و ملامت ایشان واجب دید و در اثنای آن گفت که: ای فرزندان، اهل دنیا جویان سه رتبت‌اند و بدان نرسند مگر بچهار خصلت. اما آن سه که طالب آنند فراخی معیشت است و، رفت منزلت و، رسیدن بثواب آخرت، و آن چهار که بـ*ـو*سیلت آن بدین اغراض توان رسید الفغدن مال است از وجه پسندیده و، حسن قیام در نگاه داست، و انفاق در ا«چه بصلاح معیشت و رضای اهل و توشه آخرت پیوندد، و صیانت نفس از حوادث آفات، آن قدر که در امکان آید. و هرکه از این چهار خصلت یکی را مهمل گذارد روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای او بدارد. برای آنچه هر که از کسب اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را د رعهد خویش تواند داشت؛ و اگر مال بدست آرد و در تثمیر آن غفلت ورزد زود درویش شود. چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فنا پذیرد؛ و اگر در حفظ و تثمیر آن جد نماید و خرج بی وجه کند پشیمانی آرد و زبان طعن در وی گشاده گردد، و اگر ومواضع حقوق را به امساک نامرعی گذراد بمنزلت درویشی باشد از لذات نعمت محروم، و با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آن را در معرض تلف و تفرقه آرد، چون حوضی که پیوسته در وی آب می‌اید و آن را بر اندازه مدخل مخرجی نباشد، لابد از جوانب راه جوید و بترابد یا رخنه ای بزرگ افتد و تمامی آن چیز ناچیز گردد.

پسران بازرگان عظت پدر بشنودند و منافع آن نیکو بشناخت. و برادر مهتر ایشان روی بتجارت آورد و سفر دوردست اختیار کرد. و با وی دو گاو بود یکی را شنزبه نام و دیگر را نندبه. و در راه خلابی پیش آمد شنزبه درانب بماند. بحیلت او را بیرون آوردند، حالی طاقت حرکت نداشت، بازرگان مردی را برای تعهد او بگذاشت تا وی را تیمار می‌دارد، چون قوت گیرد بر اثر وی ببرد. مزدور یک روز ببود، ملول گشت، شنزبه را بر جای رها کرد و برفت و بازرگان را گفت: سقط شد.

شنزبه را بمدت انتعاشی حاصل آمد. و در طلب چراخور می‌پویید تا بمرغزاری رسید آراسته بانواع نبات و اصناف ریاحین. از رشک اورضوان انگشت غیرت گزیده و در نظاره او آسمان چشم حیرت گشاده

بهرسو یکی آب دان چون گلاب

شناور شده ماغ بر روی آب

چو زنگی که مرضی زجوشن کند

چو هندو که آیینه روشن کند


شنزبه آن را بپسندید که گفته اند:

و اذا انتهیت الی السلامة فی مداک فلا بی احترامی


کلیله و دمنه | نصرالله منشی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
ترسیدن شیر از بانگ شنزبه


و در امثال آمده است که اذا اعشبت فانزل. چون یکچندی آنجا ببود و قوت گرفت و فربه گشت بطر آسایش و مسی نعمت بدو راه یافت. و بنشاط هرچه تمامتر بانگی بکرد بلند. و در حوالی آن مرغزار شیری بود و با او وحوش و سباع بسیار، همه در متابعت و فرمان او، و او جوان و رعنا و مستبد به رای خویش. هرگز گاو ندیده بود و آواز او ناشنوده. چندانکه بانگ شنزبه بگوش او رسید هراسی بدو راه یافت، و نخواست که سباع بدانند که او می‌بهراسد برجای ساکن می‌بود، و بهیچ جانب حرکت نمی کرد.

بخش ۳ - کلیه و دمنه


و در میان اتباع او دو شگال بودن دیکی را کلیله نام بود و دیگر را دمنه، و هر دو دهای تمام داشتند. و دمنه حریص تر و بزرگ منش تر بود، کلیله را گفت: چه می‌بینی در کار ملک که بر جای قرار کرده ست و حرکت نشاط فروگذاشته؟کلیله گفت: این سخن چه بابت توست و ترا بااین سوال چه کار؟ و ما بردرگاه این ملک آسایشی داریم و طعمه ای می‌یابیم و از آن طبقه نیستیم که بمفاوضت ملوک مشرف توانند شد تا سخن ایشان بنزدیک پادشاهان محل استماع تواند یافت. ازین حدیث درگذر، که هرکه بتکلف کاری جوید که سزاوار آن نباشد بدو آن رسد که ببوزند رسید. دمنه گفت: چگونه؟ گفت:

بوزنه ای درودگری را دید که بر چوبی نشسته بود و آن را می‌برید و دو میخ پیش او، هرگاه که یکی را بکوفتی دیگری که پیشتر کوفته بودی برآوردی. در این میان درودگر بحاجتی برخاست، بوزنه بر چوب نشست از آن جانب که بریده بود، انثیین او در شکاف چوب آویخته شدو آن میخ که در کار بود پیش ازانکه دیگری بکوفتی برآورد. هر دو شق چوب بهم پیوست، انثیین او محکم در میان بماند، از هوش بشد. درودگر باز رسید وی را دست بردی سره بنمود تا دران هلاک شد. و ازینجا گفته‌اند «درودگری کار بوزنه نیست. »


کلیله و دمنه | نصرالله منشی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
دمنه گفت: بدانستم لکن هرکه بملوک نزدیکی جوید برای طمع قوت نباشد که شکم بهرجای و بهرچیز پر شود:

و هل بطن عمر غیر شبر لمطعم؟

فایده تقرب بملوک رفعت منزلت است و اصطناع دوستان و قهر دشمنان؛ و قناعت از دناءت همت و قلت مروت باشد

از دناءت شمر قناعت را

همتت را که نام کرده ست آز؟


و هرکرا همت او طعمه است در زمره بهایم معدوم گردد، چون سگ گرسنه که باستخوانی شاد شود وبپاره ای نان خشنود گردد، و شیر باز اگر در میان اشکار خرگوش گوری بیند دست از خرگوش بدارد و روی بگور آرد

با همت باز باش و بارای پلنگ

زیبا بگه شکار، پیروز بجنگ


و هرکه بمحل رفیع رسید اگرچه چون گل کوتاه زندگانی باشد عقلا آن را عمر دراز شمرند بحسن آثار و طیب ذکر، و آنکه بخمول راضی گردد اگر چه چون برگ سرو دیر پاید بنزدیک اهل فضل و مروت وزنی نیارد.


کلیله و دمنه | نصرالله منشی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
دمنه گفت: مراتب میان اصحاب مروت و ارباب همت مشترک و متنازع است. هر که نفس شریف دارد خویشتن را از محل وضیع بمنزلت رفیع می‌رساند، و هرکرا رای ضعیف و عقل سخیف است از درجت عالی برتبت خامل گراید. و بررفتن بر درجات شرف بسیار موونتست و فروآمدن از مراتب عز اندک عوارض، چه سنگ گران را بتحمل مشقت فراوان از زمین بر کتف توان نهاد و بی تجشم زیادت بزمین انداخت. و هرکه در کسب بزرگی مرد بلند همت را موافقت ننماید معذور است که

اذا عظم المطلوب قل المساعد

و ما سزاواریم بدانچه منزلت عالی جوییم وبدین خمول و انحطاط راضی نباشیم.

کلیله گفت: چیست این رای که اندیشیده ای؟

گفت: من می‌خواهم که در این فرصت خویشتن را بر شیر عرضه کنم، که تردد و تحیر بدو راه یافتست، و او را بنصیحت من تفرجی حاصل آید و بدین وسیلت قربتی و جاهی یابم.

کلیله گفت:چه می‌دانی که شیر در مقام حیرتست؟

گفت: بخرد و فراست خویش آثار و دلایل آن می‌بینم، که خردمند بمشاهدت ظاهر هیات باطن صفت را بشناسد.

کلیله گفت: چگونه قربت و مکانت جویی نزدیک شیر؟که تو خدمت ملوک نکرده ای و رسوم آن ندانی.

دمنه گفت: چون مرد دانا و توانا باشد مباشرت کار بزرگ و حمل بار گران او را رنجور نگرداند، و صاحب همت روشن رای را کسب کم نیاید، و عاقل را تنهایی و غربت زیان ندارد.

چو مرد برهنر خویش ایمنی دارد

شود پذیره دشمن بجستن پیکار


کلیله و دمنه | نصرالله منشی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
کلیله گفت: پادشاه بر اطلاق اهل فضل و مروت را بکمال کرامات مخصوص نگرداند، لکن اقبال بر نزدیکان خود فرماید که در خدمت او منازل موروث دارند و ب وسایل مقبول متحرم باشند، چون شاخ رز که بر درخت نیکوتر و بارورتر نرود و بدانچه نزدیک تر باشد درآویزد.

دمنه گفت: اصحاب سلطان و اسلاف ایشان همیشه این مراتب منظور نداشته اند، بل که بتدریج و ترتیب و جد و جهد آن درجات یافته اند، و من همان می‌جویم و از آن جهت می‌کوشم

نسبت از خویش کنم چو گهر

نه چو خاکسترم کز آتش زاد


و هرکه درگاه ملوک را ملازم گردد و، از تحمل رنجهای صعب و تجرع شربتهای بدگوار تجنب ننماید، و تیزی آتش خشم بصفای آب حلم بنشاند و، شیطان هوارا به افسون خرد در شیشه کند،و حرص فریبنده را بر عقل رهنمای استیلا ندهد و، بنای کارها بر کوتاه دستی ورای راست نهد و، حوادث را به رفق و مدارا تلقی نماید مراد هراینه در لباس هرچه نیکوتر او را استقبال کند.


کلیله و دمنه | نصرالله منشی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا