خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
رویای یخ زده...

می خواهم رویایی که دیشب دیدم
بردارم و تو فریزر بگذارم!
اونوقت یه روزی در آینده ی دور
وقتی پیرمردی مو خاکستری شدم
درش می آرم و گرمش می کنم
و پاهای پیر و سردمو
با گرمی خوبش مداوا می کنم

***

نمی‌خواهم بجنگم ...

نمی خواهم بجنگم
تو را می خواهم تنگ در آغـوش گیرم
نمی خواهم بجنگم
می خواهم بازی دیگری کنم که در آن
به جای جنگیدن
همدیگر را در آغـوش می فشارند
و می توان غلتان بر قالیچه یی خندید
و می توان هم را بـ*ـو*سید و بغـل زد
آن جایی كه انگار
همه پیروزند


اشعار شل سیلور اشتاین

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت ...
خورشید را میدزدم
فقط برای تو!
میگذارم توی جیبم
تا فردا بزنم به موهایت
فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم!
فردا تو می فهمی
فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت . می دانم!
آخ ... فردا!
راستی چرا فردا نمی شود؟
این شب چقدر طول کشیده...
چرا آفتاب نمی شود؟
یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟


اشعار شل سیلور اشتاین

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
این‌ها همه از یادم رفت...

زمانی هر کلمه‌ای که کرم ابریشم می‌گفت می فهمیدم
زمانی در خفا به وراجی های سارها می خندیدم
و در رختخواب با مگسی گپ میزدم
زمانی به تمام سوال‌های جیرجیرک‌ها گوش می دادم
و به تمام آن‌ها جواب می دادم
و با گریه هر دانه برف درحال مرگ که فرو می افتاد
همدردی می کردم
زمانی به زبان گل‌ها سخن می گفتم ...
چه شد که این‌ها همه از یادم رفت؟
چه شد؟


اشعار شل سیلور اشتاین

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرزوهایی که حرام شدند

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا...
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بـوســه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد!


اشعار شل سیلور اشتاین

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
به صدای دلت گوش بده...

در دل تو صدايی است
که صبح تا شام زمزمه می کند :
فکر می کنم ان برای من درست است
می دانم اين کار اشتباست
اره،نه معلم نه واعظ نه پدر نه مادر
نه دوست نه هيچ ادم دانايی نمی تواند بگويد
چه کاری برايت درست و چه کاری نادرست است
فقط به صدايی گوش بده
که دلت می گويد درست است


***

باب كت و شلوار صد دلاري خريد
اما پولش براي لباس زير نماند
گفت: اگر بيرون آدم خوب باشه
كسي نمي تونه بگه اون زير چيه؟

جك لباس زير صد دلاري خريد
و كت و شلوار پاره پوره اش را روي آن پوشيد
گفت: مهم نيست مردم چه مي بينند
من مي دونم اين زير چه پوشيده ام.

تام يك فلوت خريد، يك جعبه مداد روغني
كمي نان كمي پنير و يك گلابي زرد و خوشمزه
درباره كت و شلوار و لباس زير هم
راستش را بخواهيد زياد اهميتي نمي دهد



اشعار شل سیلور اشتاین

 

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
بیست و پنج دقیقه مهلت

برای اینکه دوستت بدارم
بیست و پنج دقیقه مهلت
برای اینکه دوستم بداری...
بیست و پنج دقیقه مهلت برای عشق
زمان کوتاهی است...
با این همه
من بیست و پنج دقیقه از عمرم را کنار می گذارم ...
تا به تو فکر کنم
تو هم اگر فرصت داری
بیست و پنج دقیقه
فقط بیست و پنج دقیقه به من فکر کن !....
بیا بیست و پنج دقیقه از عمرمان را برای همدیگر پس انداز کنیم ...


اشعار شل سیلور اشتاین

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا