- عضویت
- 30/8/19
- ارسال ها
- 40
- امتیاز واکنش
- 612
- امتیاز
- 153
- سن
- 21
- زمان حضور
- 3 روز 2 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
مش رحیم چشمان قهوهای رنگش را در حدقه چرخاند و آرام گفت:
- گفتم حالتون زیاد خوب نیست. خودش باید بیاد دیدنتون.
سکوت کرد و به دستان پینه بستهاش خیره شد. با خود احتمال میداد که الان دخترک جوان بر سرش داد و هوار میکند و به او میگوید که به تو ربطی ندارد؛ اما پریناز در عوض نفس عمیقی کشید و خودش را روی مبل انداخت.
- خوب کردی.
نفسی از سر...
- گفتم حالتون زیاد خوب نیست. خودش باید بیاد دیدنتون.
سکوت کرد و به دستان پینه بستهاش خیره شد. با خود احتمال میداد که الان دخترک جوان بر سرش داد و هوار میکند و به او میگوید که به تو ربطی ندارد؛ اما پریناز در عوض نفس عمیقی کشید و خودش را روی مبل انداخت.
- خوب کردی.
نفسی از سر...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان مفقودالاثر | Walantin کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: