خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
  • شروع کننده موضوع ADRINA
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

ADRINA

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/19
ارسال ها
114
امتیاز واکنش
116
امتیاز
163
زمان حضور
3 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا

گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا

ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا

بی رخت اشک همی بارم و گل می‌کارم
غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا

محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من
بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا

بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نیست
که تواناییی چون باد سحر نیست مرا

دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا

غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا

تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو
بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا


کلبه تنهایی

 

ADRINA

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/19
ارسال ها
114
امتیاز واکنش
116
امتیاز
163
زمان حضور
3 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
بگو خزان نــــــــــشود ای خدا بـــــــهار کسی
کسی بگو که نمــــــــیرد در انتـــــــظار کسی
تراود از ترک هر لبــــــــی دوصد لبخـــــــــــــند
به جای چشمه هر چشم اشــــــــکبار کسی
همیشه ســــــاقی و می باشـد و پیاله و کام
خدا کند که نیاید شب خـــــــــــــــــمار کسی
همیشه در بر هر کس، به کام دل دلـــــــــدار
غبار غم ننــــــــــــشیند که تا کنار کســـــــی
خدا کند برسد تا به منـــــــــــزل مقـــــــــصود
ز هیــــــــــــچ اسب نیافتد همیشه بار کسی
چو روی مــــــــاه تو بختش سپید می خواهم
سیه مبــــــــاد چو موی تو روزگـــــــــار کسی
“سروش” چون نتوانی که مثل گـــــــل باشی
همین بس است نباشی اگر که خار کسی…


کلبه تنهایی

 

ADRINA

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/19
ارسال ها
114
امتیاز واکنش
116
امتیاز
163
زمان حضور
3 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل ، راست بگو !‌ بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایه ی اویم

من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت

او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر !‌ به سر داشت

من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود

وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ِ شامگهان بود

من او نیم آری ، لـ*ـب من این لـ*ـب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت

اما به لـ*ـب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت

بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد

او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد

من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ی کافور نهادم

او مرده و در سـ*ـینه ی من ،‌ این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم


کلبه تنهایی

 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا