چاقو را برداشتم
آسمان را به اندازه ي ماه بريدم
تا از دريچه ي شب
چشمان بي خوابم بيفتد
صبح
چاقو را برداشتم
نقش دو ماه
از آسمان چشمانم برديم
و در شيشه ي تاريک تنهايي ام
پنهان کردم
چاقو را برداشتم
دو بال پرنده را بريدم
تا خوش خيال نباشد
چرا تعجب مي کني ؟
خواستم تا به ديوار فردا نکوبد
چاقو را برداشتم...