سیر توی سفره ها بود
کنار هر غذا بود
سفید بود و تمیز بود
خوش مزه، تند و تیز بود
یه روز پیاز بی خبر
آمده بود از سفر
همین که سیره را دید
دوید و او را بـ*ـو*سید
یک دفعه سیر بد بو
پرید و دور شد از او
داد زد و با حال بد
پیازه را کنار زد
گفت که چه بویی! پیف پیف
برو برو دورشو! ایف ایف
پیاز...