چشمم وزيد آبـــی پيراهن تــــو را
حوض در آستانه ی سر رفتن تو را
سلولهای پوست من نقشه می کشند:
از شاخـــه های **** چيدن تو را
به ثروت شيوخ عرب ميتوان فروخت
در بدترين لباس جهـــان مانکن تو را
شوقم زبانه می کشد وباز می کند
شش دکمه ی مزاحم پيراهن تو را...
انگشت من که آب لطيف نوازش است
بگذار...