- عضویت
- 23/1/20
- ارسال ها
- 160
- امتیاز واکنش
- 2,999
- امتیاز
- 163
- سن
- 19
- زمان حضور
- 12 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
گلوم رو صاف کردم و اون بیسر و صدا بهم خیره موند. استرس تمام وجودم رو در بر گرفته بود. قشنگ مثل یه گنجیشک بودم که توی دام افتاده و جیکجیک میکنه. نمیدونستم به چی نگاه کنم؛ به چشمهاش؟ یا دستهاش و حالت دستبه سـ*ـینه نشستنش؟ به موهاش که از رنگ ذغالی براق همرنگ شب شده بود؟
نفس عمیقی کشیدم. تصمیم گرفتم در طول گیتار زدن و خوندنم فقط به...
نفس عمیقی کشیدم. تصمیم گرفتم در طول گیتار زدن و خوندنم فقط به...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
داستان کوتاه کافه بیکسی | ویدا کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: