مشاعره با اشعار حافظ

ASaLi_Nh8ay · 24/2/20

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گنـ*ـاه بخت پريشان و دست كوته ماست

moh@mad · 5/3/20

تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم

تبسمی کن و جان بین که همـی سپرم

Maryam.ey · 11/7/20

moh@mad گفت:
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم

تبسمی کن و جان بین که همـی سپرم

...من دیوانه چو زلف تو رها می کردم
هیچ لایق ترم از حلقه زنجیر نبود...

Maryam.ey · 11/7/20

Maryam.ey گفت:
...من دیوانه چو زلف تو رها می کردم
هیچ لایق ترم از حلقه زنجیر نبود...

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید!

Maryam.ey · 11/7/20

Maryam.ey گفت:
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید!

دوش در حلقه ما صحبت گیسوی تو بود...
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

Maryam.ey · 11/7/20

Maryam.ey گفت:
دوش در حلقه ما صحبت گیسوی تو بود...
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا! که پشیمان نشود...

mahaflaki · 11/7/20

Maryam.ey گفت:
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا! که پشیمان نشود...

دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

SAEEDEH.T · 12/7/20

mahaflaki گفت:
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

mahaflaki · 12/7/20

SAEEDEH گفت:
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

SAEEDEH.T · 12/7/20

mahaflaki گفت:
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی