مشاعره با حرف پ

moh@mad · 7/4/24

Delvin22 گفت:
پنج روزی که دریـن مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان اینهمه نیست

پرده بگشای که من سوختهٔ روی توام
حسرت اندوختهٔ طلعت نیکوی توام

من نه آنم که ز دامان تو بردارم دست
تیغ بردار که منت کش بازوی توام

بسطامی

Delvin22 · 7/4/24

moh@mad گفت:
پرده بگشای که من سوختهٔ روی توام
حسرت اندوختهٔ طلعت نیکوی توام

من نه آنم که ز دامان تو بردارم دست
تیغ بردار که منت کش بازوی توام

بسطامی

پایان سخن شنو که مارا چه رسید:
چو آب برآمدیم و چون باد شدیم!

( خیام )

moh@mad · 7/4/24

Delvin22 گفت:
پایان سخن شنو که مارا چه رسید:
چو آب برآمدیم و چون باد شدیم!

( خیام )

پای من در سر کوی تو به گِل رفت فرو
گر دلت سنگ نباشد گِل گیرا داری!

کشتی خواب به دریاچه اشکم گم شد
تو به چشم که نشینی دل دریا داری

شهریار

Delvin22 · 7/4/24

moh@mad گفت:
پای من در سر کوی تو به گِل رفت فرو
گر دلت سنگ نباشد گِل گیرا داری!

کشتی خواب به دریاچه اشکم گم شد
تو به چشم که نشینی دل دریا داری

شهریار

پس به آخر این نکو کردند کاندر صد قران
این یکی صاحب قران را شاه و سرور ساختند

( خاقانی )

-FãTéMęH- · 7/4/24

پیش آ و عدم شو که عدم معدن جانست
اما نه چنین جان که به جز غصه و غم نیست
من بی‌من و تو بی‌تو درآییم در این جو
زیرا که در این خشک به جز ظلم و ستم نیست

مولانا

Delvin22 · 8/4/24

-FãTéMęH- گفت:
پیش آ و عدم شو که عدم معدن جانست
اما نه چنین جان که به جز غصه و غم نیست
من بی‌من و تو بی‌تو درآییم در این جو
زیرا که در این خشک به جز ظلم و ستم نیست

مولانا

پیدا نبود دل ز هجوم غم معشوق
پنهان شده از کثرت پروانه، چراغم

( قدسی مشهدی )

moh@mad · 9/4/24

Delvin22 گفت:
پیدا نبود دل ز هجوم غم معشوق
پنهان شده از کثرت پروانه، چراغم

( قدسی مشهدی )

پشمینه‌ پوش تندخو از عشق نشنیده‌ است بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند

چون من گدای بی‌نشان مشکل بُوَد یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند

حافظ

Delvin22 · 10/4/24

moh@mad گفت:
پشمینه‌ پوش تندخو از عشق نشنیده‌ است بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند

چون من گدای بی‌نشان مشکل بُوَد یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند

حافظ

پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش
که داغ تازه‌ای بگذاردم بر دل ز هجرانش

پس از عمری که می‌گردد به کامم یک نفس گردون
نمی‌دانم که می‌سازد؟ همان ساعت پشیمانش

moh@mad · 11/4/24

Delvin22 گفت:
پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش
که داغ تازه‌ای بگذاردم بر دل ز هجرانش

پس از عمری که می‌گردد به کامم یک نفس گردون
نمی‌دانم که می‌سازد؟ همان ساعت پشیمانش

پرده بگشای که من سوختهٔ روی توام
حسرت اندوختهٔ طلعت نیکوی توام

من نه آنم که ز دامان تو بردارم دست
تیغ بردار که منت کش بازوی توام

Delvin22 · 12/4/24

moh@mad گفت:
پرده بگشای که من سوختهٔ روی توام
حسرت اندوختهٔ طلعت نیکوی توام

من نه آنم که ز دامان تو بردارم دست
تیغ بردار که منت کش بازوی توام

پادشاه دیار جود و وجود
مقصد علم و عالم مقصود

( عراقی )

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین