خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قرار گذاشته بودم بر خودم که دیگر این یک بهتر از قبلی شود، اما دیگر فرصتی نیست تا این را ثابت کند.
سال‌های اندکی گذشت و سال‌های اندکی مانده است.
سلانه‌سلانه پیش می‌روم؛ دیگر نفس‌هایم به شمار افتاده است.
گویی دیگر راهی جز ساعت‌ها تنهایی نمانده است تا به چیزی شکل‌دهی. چیزی که جز رهاسازی و آزادی قدرت نیست.‌.. تا به آشوب سیاقی دهی!


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، فاطمه باقری، Whisper و 3 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پژمرده شدم و خمودگی گرفتم.
در زیر این آسمان زمین‌های مادری‌ام تا آن‌ سویی که روح جوانم به پرواز درآمده است.
بر فراز من هیچ صدایی نیست و هیچ سوتی شنیده نمی‌شود. خطی ناگذر که تلاش برای گذر از آن بیهوده است.
نتوانستم از آن پرواز کنم و خویش را برانگیزم.
آنان که به من خبر داند و من به آن‌ها
که رعشه‌ای در من پدیدار نشده است‌... .


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، فاطمه باقری، Whisper و 3 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
بر فراز این درد ایستاده‌ام و سیاهی سرخوشی‌ام را به تملک باد می‌سپارم.
اکنون تمام دارایی من فقط بغض و اندوهی واگیردار است که آن‌ها را در زمانی که چیزی نبود،با شادباشی جوانی‌ام تاخت زده‌ام‌.
اینک خود را در دردهای تبعیدی‌ام محو می‌کنم که سفر من، دوگانه‌ای بر زمانه باشد... .


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، فاطمه باقری، Whisper و 3 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
اکنون آغاز صبح‌گاه جهانی است و من همچون گلی آشفته و دمیده از شب، گویی نفسی جدید از دریا برآمده،‌ شکوفا می‌شوم!
بازهم همه‌چیز و همه‌کس درهم است.
پرواز پرندگان و صدای جنبش برگ‌ها
صدای باد و آب‌ها نجوای سترگی
که با این حال، با هم از جنس سکوت است... .


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، فاطمه باقری، Whisper و 3 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
به گرداگردش، خود گوش می‌سپارم،
از نفس می‌افتم
پرنده‌ای دیگر نمی‌خواند.
و این بار هراسنده از کوه آتشین می‌گریزم
و به پیرامون خویش می‌اندیشم
و خاموش می‌گردم!
دیگر نیم روزی شده است، نیم روزی که از کوه گریزان هستم؛ با چشمانی ملتهب و خسته!
و با سخنی ناگوار که چون حبابی در دهانم چتر می‌زند می‌گویم:
«درود من بدرود است.
آمدنم، رفتن!
جوان مرگ می‌شوم!»


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، فاطمه باقری، Whisper و 3 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
به خواب می‌روم و به رویاهایم سفر می‌کنم.
آن‌جا آزاد هستم و هرچقدر که بتوانم تجربه خواهم کرد.
هرآن‌چه را که در زمان بیداری نتوانستم... .
آه! افسوس! این‌جا همگی جوان و زیبا هستند. همگی مرا به دروغ دوست دارند‌.
چه ناگوار است که من سال‌هاست نتوانستم با پایداری محبت به ابدیت سفر کنم.
آن‌جا می‌توانم به اندازه‌ی هیچ‌های زندگی‌ام استراحت کنم... .


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، فاطمه باقری، Whisper و 3 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
خودم را در آیینه می‌نگرم و چیزی جز مردی ژولیده و کهن‌سال نمی‌بینم.
گویی تصویر من است و انگار آن مرد خود من است‌. تصویرش دیدگانی دارد.
هیچ‌های این انسان وصف ناپذیر و ناگفتنی به نظر می‌آیند؛ اما من چه درمی‌یابم که اکنون این من هستم؟
مرا همچنان می‌کشاند... .


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، فاطمه باقری، Whisper و 3 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
مانند جسدهای جوانی هستم که پیری و فرسودگی را به خود ندیده‌اند. اشک راهی تابوت چشمانم می‌شود؛ باید یاسمن بر سر و رویم بریزند. آرزوهایم برآورده نشده‌اند و نادیده گذشتند.
هیچ شبی لـ*ـذت دنیایی را نچشیده‌ام و نه صبح پُر درخششی را به خود دیده‌ام... .


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، فاطمه باقری، Whisper و 3 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمی‌توانم زندگی را فراموش کنم.
زخم‌های من بی‌حضور از پایداری محبتی تسکین سر باز می‌زنند و بال‌های من تکه‌تکه فرو می‌ریزند.
نه، نه نمی‌توانم فراموش کنم!
خیابان‌ها انگار برایم راه‌های آشکار جهنم هستند و من، مانند پرنده‌ای معصوم که راهش را در باغ حیاط زندگانی گم کرده است... .


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، فاطمه باقری، Whisper و 3 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
و اکنون زمان خداحافظی می‌رسد.
زمان خداحافظی زمانی است که در عمق آیینه‌ها چهره‌ی من غریبه است و راه زندگی از من جدا می‌شود. زمانی که باغ‌ها تاریک می‌شوند و باد از میان ابرها می‌گذرد.
زمین صدایت می‌کند و درها به رویت بسته می‌شوند؛ زمان خداحافظی می‌رسد!
درختان دیگر بی‌روح شده‌اند... .


[ پایان]


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: "zhina"، YeGaNeH، فاطمه باقری و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا