مشاعره با حرف ج

moh@mad · 16/11/23

-FãTéMęH- گفت:
جان کندن عبث را بر خود کنیم شیرین

یکچند کوه می کند بیهوده کوهکن هم

( وحشی بافقی )

جانی و جهانی و جهان با تو خوش است
ور زخم زنی زخم سنان با تو خوش است

خود معدن کیمیاست خاک از کف تو
هرچند که ناخوشست آن با تو خوش است

-FãTéMęH- · 16/11/23

جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندان شب تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروانستم

moh@mad · 17/11/23

-FãTéMęH- گفت:
جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندان شب تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروانستم

جز غیر کسی همره آن عربده جو نیست
بد میرود این راه و روش هیچ نکو نیست

دوری نگزیند ز رقیبان سر مویی
با ما کشش خاطر او یک سر مو نیست

-FãTéMęH- · 17/11/23

جان کل با جان جزو آسیب کرد

جان ازو دری ستد در جیب کرد

( مولوی )

moh@mad · 21/11/23

-FãTéMęH- گفت:
جان کل با جان جزو آسیب کرد

جان ازو دری ستد در جیب کرد

( مولوی )

جلوهٔ او داد فرمان نگاه آیینه را
هاله‌کرد آخربه روی همچوماه آیینه را

منع پرواز خیالت درکف تدبیر نیست
ناکجا جوهر نهد بر دیدگاه آیینه را

بیدل

-FãTéMęH- · 21/11/23

جان بی علم بی نوا باشد

مرغ بی پـــر نه بر هوا باشد

سنایی

ElnaZ☆ · 21/11/23

جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را
از زعفران روی من رو می‌بگردانی چرا
مولانا

-FãTéMęH- · 21/11/23

جواب سلام آسمان را نخواهد داد
وقتی قرار نیست
تو از این کوچه بگذری

بهرام محمودی

moh@mad · 23/11/23

-FãTéMęH- گفت:
جواب سلام آسمان را نخواهد داد
وقتی قرار نیست
تو از این کوچه بگذری

بهرام محمودی

جان من از سر زلف تو نسیمی بشنید
عزم دارد که کند صحبت تن در باقی

خود نمایان اگر از عشق تو بویی یابند
پیش شاهان نفروشند دگر زراقی

ElnaZ☆ · 23/11/23

جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی