مشاعره با اشعار سعدی

Delvin22 · 12/9/23

moh@mad گفت:
روشن روان عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان

باور مکن که من دست از دامنت بدارم
شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان

نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر

تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از سم فراقت باید

تا کند لـ*ـذت وصل تو فراموش مرا

moh@mad · 13/9/23

Delvin22 گفت:
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر

تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از سم فراقت باید

تا کند لـ*ـذت وصل تو فراموش مرا

از در درآمدی و من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

-FãTéMęH- · 25/9/23

moh@mad گفت:
از در درآمدی و من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت

گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت

moh@mad · 25/9/23

~ f@tii ~ گفت:
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت

گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت

تندرستان را نباشد درد ریش
جز به همدردی نگویم درد خویش

گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمر خود ناخورده نیش

تا تو را حالی نباشد همچو ما
حال ما باشد تو را افسانه پیش
سوز من با دیگری نسبت مکن
او نمک بر دست و من بر عضو ریش

~Hasti~ · 25/9/23

ای بی ‌تو فراخای جهان بر ما تنگ
ما را به تو فَخرست و تو را از ما ننگ

ما با تو به صلحیم و تو را با ما جنگ
آخر بنگویی که دلست این یا سنگ...؟

*AsAl* · 25/9/23

روا بود همه خوبان آفرینش را

که پیش صاحب ما دست برکمر گیرند

قمر مقابله با روی او نیارد کرد

وگر کند همه کس عیب بر قمر گیرند

Delvin22 · 26/9/23

*AsAl* گفت:
روا بود همه خوبان آفرینش را

که پیش صاحب ما دست برکمر گیرند

قمر مقابله با روی او نیارد کرد

وگر کند همه کس عیب بر قمر گیرند

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح‌رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان‌افروز را

-FãTéMęH- · 26/9/23

Delvin22 گفت:
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح‌رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان‌افروز را

ای نفس خرم باد صبا

از بر یار آمده‌ای مرحبا

*AsAl* · 28/9/23

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد

moh@mad · 28/9/23

*AsAl* گفت:
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد

در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند

دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار زبان

کاربر نیمه فعال

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین