مشاعره با حرف ف

Delvin22 · 21/9/23

moh@mad گفت:
فرخنده شبی بود که آن دلبر سرخوش
آمد ز پی غارت دل، تیغ به دست

غارت زدهام دید و خجل گشت، دمی
با من ز پی رفع خجالت بنشست

فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد

دودش به سر درآمد و از پای درفتاد

moh@mad · 21/9/23

Delvin22 گفت:
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد

دودش به سر درآمد و از پای درفتاد

فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم
که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم

درین معموره وحشت فزا در هر کجا باشم
بغیر از گوشه دل، عضو بیرون رفته از جایم

Delvin22 · 21/9/23

moh@mad گفت:
فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم
که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم

درین معموره وحشت فزا در هر کجا باشم
بغیر از گوشه دل، عضو بیرون رفته از جایم

فرخنده شبی بود که آن دلبر سرخوش / آمد ز پی غارت دل، تیغ به دست
غارت زدهام دید و خجل گشت، دمی / با من ز پی رفع خجالت بنشست

moh@mad · 21/9/23

Delvin22 گفت:
فرخنده شبی بود که آن دلبر سرخوش / آمد ز پی غارت دل، تیغ به دست
غارت زدهام دید و خجل گشت، دمی / با من ز پی رفع خجالت بنشست

فرق پاییز و تو این است: تو پاییزتری
من غم انگیزترم یا تو غم انگیزتری

خوردم اما نشدم سرخوش چنان منتظرم
که به دستم بدهی کاسه ی لبریزتری

Delvin22 · 21/9/23

moh@mad گفت:
فرق پاییز و تو این است: تو پاییزتری
من غم انگیزترم یا تو غم انگیزتری

خوردم اما نشدم سرخوش چنان منتظرم
که به دستم بدهی کاسه ی لبریزتری

فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست

moh@mad · 23/9/23

Delvin22 گفت:
فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست

فرق دارد معنـی تنهایــی و تنهـــا شدن
کوه بی فاتح کجا و دشت های بی سوار

جای پایت را اگـر چه برفهــا پوشانده اند
جای زخمت ماند شد آتشفشانی بی قرار

Delvin22 · 23/9/23

moh@mad گفت:
فرق دارد معنـی تنهایــی و تنهـــا شدن
کوه بی فاتح کجا و دشت های بی سوار

جای پایت را اگـر چه برفهــا پوشانده اند
جای زخمت ماند شد آتشفشانی بی قرار

فقر را در خواب دیدم دوش من
گشتم از خوبی او بی‌هوش من

-FãTéMęH- · 23/9/23

فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد

نظامی

Delvin22 · 23/9/23

~ f@tii ~ گفت:
فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد

نظامی

فلکا بگو که تا کی گله‌های یار گویم
نبود شبی که آیم ز میان کار گویم

-FãTéMęH- · 23/9/23

فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی

فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

مدیر ارشد رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین