مشاعره با حرف م

moh@mad · 16/8/23

Ava_Nesyan گفت:
مادر به تو سوگند که در این خانه خاموش
افسانه شادی و خوشی گشته فراموش
تو نیستی و خانه دگر برده از هوش
قهقهه ی چشم پر از راز تورا دوش

ما شکوه از آن زلف پریشان چه نویسیم
این قصه دراز است به یاران چه نویسم

حیرت زدهٔ نامهٔ سر در گم خویشیم
شد نام فراموش به پایان چه نویسیم

Ava_Nesyan · 16/8/23

moh@mad گفت:
ما شکوه از آن زلف پریشان چه نویسیم
این قصه دراز است به یاران چه نویسم

حیرت زدهٔ نامهٔ سر در گم خویشیم
شد نام فراموش به پایان چه نویسیم

من یک خراباتی که در میخانه مستم
تو خود و خدای خویش را بر دهان انداز

moh@mad · 16/8/23

Ava_Nesyan گفت:
من یک خراباتی که در میخانه مستم
تو خود و خدای خویش را بر دهان انداز

مرا در دل غم جانانه‌ای هست
درون کعبه‌ام بتخانه‌ای هست

ز لـ*ـب مهر خموشی بر ندارم
که در زنجیر من دیوانه‌ای هست

~NIKA~ · 16/8/23

moh@mad گفت:
مرا در دل غم جانانه‌ای هست
درون کعبه‌ام بتخانه‌ای هست

ز لـ*ـب مهر خموشی بر ندارم
که در زنجیر من دیوانه‌ای هست

ماهی افتاده بر خاکم کنار پای تو
هرچه در خون می‌تپم تهنا تماشا می‌کنی

moh@mad · 16/8/23

~NIKA~ گفت:
ماهی افتاده بر خاکم کنار پای تو
هرچه در خون می‌تپم تهنا تماشا می‌کنی

مقدار یار هم‌نفس جز من نداند هیچ‌کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

~NIKA~ · 16/8/23

moh@mad گفت:
مقدار یار هم‌نفس جز من نداند هیچ‌کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

من به میل خود به پایت سر نهادم، جان بخواه
جان به قربانت! چیرا این پا و آن پا می‌کنی؟

moh@mad · 16/8/23

~NIKA~ گفت:
من به میل خود به پایت سر نهادم، جان بخواه
جان به قربانت! چیرا این پا و آن پا می‌کنی؟

مطربا این پرده زن کان یار ما سرخوش آمدست
وان حیات باصفای باوفا سرخوش آمدست

گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش
کو بدین شیوه بر ما بارها سرخوش آمدست

~NIKA~ · 16/8/23

moh@mad گفت:
مطربا این پرده زن کان یار ما سرخوش آمدست
وان حیات باصفای باوفا سرخوش آمدست

گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش
کو بدین شیوه بر ما بارها سرخوش آمدست

من در تو گریزان شدم از فتنه‌ی خویش
من آن توام؛ مرا به من باز مده...!

moh@mad · 16/8/23

~NIKA~ گفت:
من در تو گریزان شدم از فتنه‌ی خویش
من آن توام؛ مرا به من باز مده...!

می نویسم سخن از آتش دل بر کاغذ
جای آنست اگر شعله زند در کاغذ
چون قلم سوختی از آتش دل نامه من
اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ

~NIKA~ · 28/8/23

moh@mad گفت:
می نویسم سخن از آتش دل بر کاغذ
جای آنست اگر شعله زند در کاغذ
چون قلم سوختی از آتش دل نامه من
اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ

من از آن روز که در بند توام فهمیدم
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد..:)

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

عضو جدید انجمن

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار حقوق

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار حقوق

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار حقوق

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار حقوق

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین