مشاعره با حرف ب

moh@mad · 4/8/23

(SINA) گفت:
به قیاس درنگنجی و به وصف درنیایی
متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت

به زنجیر تعقل گر چه محکم بسته ام دل را
نسیمی گر وزد بر طره دلدار می لرزم

~NIKA~ · 14/8/23

moh@mad گفت:
به زنجیر تعقل گر چه محکم بسته ام دل را
نسیمی گر وزد بر طره دلدار می لرزم

بی تو نه زندگی خوشم
بی‌تو نه مُردگی خوشم
سر زِ غمِ تو چون کِشم؟
بی‌تو به سر نمی‌شود...

moh@mad · 15/8/23

~NIKA~ گفت:
بی تو نه زندگی خوشم
بی‌تو نه مُردگی خوشم
سر زِ غمِ تو چون کِشم؟
بی‌تو به سر نمی‌شود...

بیماری شمع بین و آن مردن او
تب دارد و می‌رود عرق از تن او

بر شمع دلم سوخت که در بیماری
کس بر سر او نیست به جز دشمن او

~Hasti~ · 15/8/23

moh@mad گفت:
بیماری شمع بین و آن مردن او
تب دارد و می‌رود عرق از تن او

بر شمع دلم سوخت که در بیماری
کس بر سر او نیست به جز دشمن او

بگذر ز غرورت و ببین چه کرده‌ای با من
بی تو به روزگار زمستان می‌ماند این تن

Ava_Nesyan · 15/8/23

بی تو یک ثانیه تکرار شدن حال بدی است
خاطرت جمع نبودی که چنین سال بدی است

moh@mad · 16/8/23

Ava_Nesyan گفت:
بی تو یک ثانیه تکرار شدن حال بدی است
خاطرت جمع نبودی که چنین سال بدی است

بر سر کوی دلارام به جان می‌گردم
روز و شب در پی دل گرد جهان می‌گردم

غم دوران جهان کرد مرا پیر و چه غم
بخت اگر یار شود باز جوان می‌گردم

Ava_Nesyan · 16/8/23

moh@mad گفت:
بر سر کوی دلارام به جان می‌گردم
روز و شب در پی دل گرد جهان می‌گردم

غم دوران جهان کرد مرا پیر و چه غم
بخت اگر یار شود باز جوان می‌گردم

به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
دری دگر زدن بهر اندیشه تبه دانست

~NIKA~ · 16/8/23

Ava_Nesyan گفت:
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
دری دگر زدن بهر اندیشه تبه دانست

بیچاره‌ تر از عاشق بیصبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بی‌هیچ دواست

moh@mad · 16/8/23

~NIKA~ گفت:
بیچاره‌ تر از عاشق بیصبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بی‌هیچ دواست

بر هر طرف که سروت یک روز می‌خرامد
می‌روید از زمین تن، می‌بارد از هوا جان

باد صبا ز کویت،جان می‌برد به دامن
در حیرتم کز آنجا چون می‌برد صبا جان

*NiLOOFaR* · 4/9/23

بلدم تكیه كنم باز به دیوار خودم
یا حصاری بکشم دور و بر غار خودم

بلدم آه به آه از تو بگویم هر بار
تا بسازم قفس از غصه ی بسیار خودم...!

هوشنگ ابتهاج

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی