مشاعره با کلمه‌ی من

moh@mad · 12/8/23

Deana گفت:
چون کنم یاد تو ، نوری با من است

غایبی ، اما حضوری با من است

درد دلها میکنم با “عکس” تو

وه عجب “سنگ صبوری” با من است !

من نگویم که درین شهر ستمکاری هست
همه دانند که ما را به تو بازاری هست

حد من نیست که در پیش تو گویم سخنی
دوست داند که مرا قوت گفتاری هست

Delvin22 · 12/9/23

moh@mad گفت:
من نگویم که درین شهر ستمکاری هست
همه دانند که ما را به تو بازاری هست

حد من نیست که در پیش تو گویم سخنی
دوست داند که مرا قوت گفتاری هست

منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن

moh@mad · 13/9/23

Delvin22 گفت:
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن

من با تو چنین سوخته خرمن تا کی
وز ما تو چنین کشیده دامن تا کی

این کار به کام دشمنانم تا چند
من در غم تو، تو فارغ از من تا کی

Delvin22 · 13/9/23

moh@mad گفت:
من با تو چنین سوخته خرمن تا کی
وز ما تو چنین کشیده دامن تا کی

این کار به کام دشمنانم تا چند
من در غم تو، تو فارغ از من تا کی

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

*AsAl* · 13/9/23

من همان بِه که از او نیک نگه دارم دل

که بد و نیک ندیده‌ست و ندارد نِگَهَش

*AsAl* · 13/9/23

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق

چارتکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

moh@mad · 14/9/23

*AsAl* گفت:
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق

چارتکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

من که جز هم‌نفسی با تو ندارم هوسی
با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی

زنده ام بی تو و شرمنده ام از خود هرچند
که دمی از سر رغبت نکشیدم نفسی

Mystery · 20/5/24

من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی
ولی با منت و خواری پی شبنم نمی‌گردم

Mitra_Mohammadi · 20/5/24

من و انکارِ نوشیدنی! این چه حکایت باشد؟
غالباً این قَدَرَم عقل و کِفایت باشد

Mystery · 20/5/24

Mitra_Mohammadi گفت:
مثله خورشیدی ولی نه ماه می‌آید به تو
چشم‌های قهوه‌ای ولله می‌آید به تو

منم که شهره‌ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی