مشاعره با حرف ش

j.yasin · 11/8/23

شادي مکن از زادن و شيون مکن از مرگ

زين گونه بسي آمد و زين گونه بسي رفت.

moh@mad · 11/8/23

j.yasin گفت:
شادي مکن از زادن و شيون مکن از مرگ

زين گونه بسي آمد و زين گونه بسي رفت.

شیرین سخنی در دل ما می خندد
بر خسرو شیرین سخنی می بندد

گه تند کند مرا و او رام شود
گه رام کند مرا و او می تندد

Tabassoum · 13/8/23

شیشه ها شکستنی ست، زندگی گذشتنی ست
این فقط محبت است، که همیشه ماندنی ست

Ava_Nesyan · 13/8/23

شب با صداي تو بيدار مي شود
خورشيد در مدار تو پرگار مي شود

moh@mad · 13/8/23

Ava_Nesyan گفت:
شب با صداي تو بيدار مي شود
خورشيد در مدار تو پرگار مي شود

شب فراق چو زلفت اگر چه تاریک است
امیدوارم از آن رو، که صبح، نزدیک است

به خفتگان خبری می‌دهد خروش خروس
ز هاتف دگرست آن خطاب نزدیک است

Delvin22 · 12/9/23

moh@mad گفت:
شب فراق چو زلفت اگر چه تاریک است
امیدوارم از آن رو، که صبح، نزدیک است

به خفتگان خبری می‌دهد خروش خروس
ز هاتف دگرست آن خطاب نزدیک است

شب فراق نداند که تا سحر چند است مگر کسي که به زندان عشق در بند است

moh@mad · 13/9/23

Delvin22 گفت:
شب فراق نداند که تا سحر چند است مگر کسي که به زندان عشق در بند است

شده تقدیر کسی باشی و قسمت نشود
سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود
پشت یک قلب به ظاهر خوش و یک خنده ی تلخ
شده زنجیر کسی باشی و قسمت نشود
در میان تپش آینه پنهان شوی و
روح و تصویر کسی باشی و قسمت نشود
شده در اوج جوانی با همین ظاهر شاد
تا گلو پیر کسی باشی و قسمت نشود

Delvin22 · 13/9/23

moh@mad گفت:
شده تقدیر کسی باشی و قسمت نشود
سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود
پشت یک قلب به ظاهر خوش و یک خنده ی تلخ
شده زنجیر کسی باشی و قسمت نشود
در میان تپش آینه پنهان شوی و
روح و تصویر کسی باشی و قسمت نشود
شده در اوج جوانی با همین ظاهر شاد
تا گلو پیر کسی باشی و قسمت نشود

شد از فشار گردون مویم سفید و سرزد

شیری که خوده بودم در روزگار طفلی

moh@mad · 13/9/23

Delvin22 گفت:
شد از فشار گردون مویم سفید و سرزد

شیری که خوده بودم در روزگار طفلی

شده از نم نم باران دلت خیس شوی
دایما مشق تو آن مرد نیامد باشد

تو ندیدی که چه سخت است بیبینی عشقت
پیش چشمان تو با او که نباید باشد

Delvin22 · 13/9/23

moh@mad گفت:
شده از نم نم باران دلت خیس شوی
دایما مشق تو آن مرد نیامد باشد

تو ندیدی که چه سخت است بیبینی عشقت
پیش چشمان تو با او که نباید باشد

شنیده‌ام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت
فِراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

اخراج شده

کاربر ممتاز

دستیار تالار هنر

عضو جدید انجمن

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین