مشاعره با حرف م

(SINA) · 31/7/23

میساخت چو صبح لاله گون رنگ هوا
با توبهٔ من داشت نمک جنگ هوا
هر لکهٔ ابرم چو عزائم خوانی
در شیشه پری کرد ز نیرنگ هوا

~NIKA~ · 31/7/23

(SINA) گفت:
میساخت چو صبح لاله گون رنگ هوا
با توبهٔ من داشت نمک جنگ هوا
هر لکهٔ ابرم چو عزائم خوانی
در شیشه پری کرد ز نیرنگ هوا

من ذره و خورشیدِ لقایی تو مرا
بیمارِ غَمَم عین دوایی تو مرا

moh@mad · 2/8/23

~NIKA~ گفت:
من ذره و خورشیدِ لقایی تو مرا
بیمارِ غَمَم عین دوایی تو مرا

معشـ*ـوقه و عشق عاشقان یک نفس است
رو هم نفسی جو، که جهان یک نفس است

با هم نفسی گر نفسی بنشینی
مجموع حیات عمر آن یک نفس است

~NIKA~ · 8/8/23

moh@mad گفت:
معشـ*ـوقه و عشق عاشقان یک نفس است
رو هم نفسی جو، که جهان یک نفس است

با هم نفسی گر نفسی بنشینی
مجموع حیات عمر آن یک نفس است

ما چارهٔ عالمیم و بیچارهٔ تو
ما ناظر روح و روح نظارهٔ تو

(SINA) · 8/8/23

~NIKA~ گفت:
ما چارهٔ عالمیم و بیچارهٔ تو
ما ناظر روح و روح نظارهٔ تو

ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست

moh@mad · 9/8/23

(SINA) گفت:
ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست

ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم

معلوم نشد صدق دل و سر محبت
تا این سر سودازده بر دار نبردیم

ما را چه غم سود و زیان است که هرگز
سودای تو را برسر بازار نبردیم

~NIKA~ · 10/8/23

moh@mad گفت:
ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم

معلوم نشد صدق دل و سر محبت
تا این سر سودازده بر دار نبردیم

ما را چه غم سود و زیان است که هرگز
سودای تو را برسر بازار نبردیم

من محو خدایم و خدا آن من است
هر سوش مجوئید که در جان من است :aiwan_light_heart:

~NIKA~ · 10/8/23

moh@mad گفت:
ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم

معلوم نشد صدق دل و سر محبت
تا این سر سودازده بر دار نبردیم

ما را چه غم سود و زیان است که هرگز
سودای تو را برسر بازار نبردیم

من محو خدایم و خدا آن من است
هر سوش مجوئید که در جان من است :aiwan_light_heart:

moh@mad · 11/8/23

~NIKA~ گفت:
من محو خدایم و خدا آن من است
هر سوش مجوئید که در جان من است

من در این جای همین صورت بیجانم و بس
دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست

تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم
فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاست

~NIKA~ · 14/8/23

moh@mad گفت:
من در این جای همین صورت بیجانم و بس
دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست

تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم
فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاست

محو چشمان تو بودم که به دام افتادم
صید را زنده گرفتی و به کشتن دادی...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه فعال

مدیر آزمایشی تالار حقوق

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار حقوق

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار حقوق

مدیر آزمایشی تالار حقوق

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار حقوق

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین