مشاعره با حرف ف

Mahii · 20/6/23

moh@mad گفت:
فقط با شوق میخوانی و دردم را نمیدانی
تو جان میگیری از شعری که من را بار ها کشته

عرب عامری

فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی‌خاک عشق، آبی ندارد

غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحب دلان را پیشه این است
نظامی

moh@mad · 21/6/23

Mahii گفت:
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی‌خاک عشق، آبی ندارد

غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحب دلان را پیشه این است
نظامی

فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد
با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد

اینها که من از جفای هجران دیدم
یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد

~NIKA~ · 21/6/23

moh@mad گفت:
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد
با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد

اینها که من از جفای هجران دیدم
یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد

فکندم گنج باد آورد از دست
که جانم با غم عشق تو پیوست
ز عشقت بی نیاز از ملک و مالم
در این برج شرف نبود وبالم

moh@mad · 21/6/23

Sea گفت:
فکندم گنج باد آورد از دست
که جانم با غم عشق تو پیوست
ز عشقت بی نیاز از ملک و مالم
در این برج شرف نبود وبالم

فهم عاقل را به عاشق راه نیست
هر چه گویم باز میگویی که چیست

باید اول ترک هوشیاری کنی
عشق را در خویشتن جاری کنی

هر زمان گشتی تو سرخوش جام عشق
خویش را انداختی در دام عشق

آن زمان شاید بدانی عشق چیست
چون کنی درک یکی را از دویست

~NIKA~ · 22/6/23

moh@mad گفت:
فهم عاقل را به عاشق راه نیست
هر چه گویم باز میگویی که چیست

باید اول ترک هوشیاری کنی
عشق را در خویشتن جاری کنی

هر زمان گشتی تو سرخوش جام عشق
خویش را انداختی در دام عشق

آن زمان شاید بدانی عشق چیست
چون کنی درک یکی را از دویست

فریاد که یک عمر غبار نفس ما
زد بال و ندانست که پرواز کجایی‌ست

moh@mad · 22/6/23

Sea گفت:
فریاد که یک عمر غبار نفس ما
زد بال و ندانست که پرواز کجایی‌ست

فریاد ز دست فلک آینه گون
کز جور و جفای او جگر دارم خون
روزی به هزار غم به شب می‌آرم
تا خود فلک از پرده‌چه آرد بیرون

Mahii · 23/6/23

moh@mad گفت:
فریاد ز دست فلک آینه گون
کز جور و جفای او جگر دارم خون
روزی به هزار غم به شب می‌آرم
تا خود فلک از پرده‌چه آرد بیرون

فریاد که من از همه دیدار ِ تو را
مشتاقترم وز همه محرومترم ...

moh@mad · 24/6/23

Mahii گفت:
فریاد که من از همه دیدار ِ تو را
مشتاقترم وز همه محرومترم ...

فهم عاقل را به عاشق راه نیست
هر چه گویم باز میگویی که چیست

باید اول ترک هوشیاری کنی
عشق را در خویشتن جاری کنی

هر زمان گشتی تو سرخوش جام عشق
خویش را انداختی در دام عشق

~NIKA~ · 25/6/23

moh@mad گفت:
فهم عاقل را به عاشق راه نیست
هر چه گویم باز میگویی که چیست

باید اول ترک هوشیاری کنی
عشق را در خویشتن جاری کنی

هر زمان گشتی تو سرخوش جام عشق
خویش را انداختی در دام عشق

فرصت نمیخواهم دگر
تا شرح عشق گویمت
دیگر نمیخواهم تو را
تا عاشق زارت شوم

moh@mad · 25/6/23

Sea گفت:
فرصت نمیخواهم دگر
تا شرح عشق گویمت
دیگر نمیخواهم تو را
تا عاشق زارت شوم

فرصت دیدن گل آه که بسیار کمست
و آرزوی دل مرغان چمن بسیار است

دل من در هـ*ـوس سرو و سمن رخساریست
ورنه برطرف چمن سرو و سمن بسیار است

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار حقوق

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار حقوق

کاربر ممتاز

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار حقوق

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین