مشاعره با اشعار سیمین بهبهانی

POURIA · 11/3/23

moh@mad گفت:
تو هم هر چند مهر بی غروبی
به بی مهری گواهت این که خوبی

گذشتم من ز سودای وصالت
مرا تنها رها کن با خیالت

تو دل نداری و غم هم نداری اما من
خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم

moh@mad · 11/3/23

POURIA گفت:
تو دل نداری و غم هم نداری اما من
خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم

مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت
چه بود غیر خزان ها اگر بهار تویی

POURIA · 11/3/23

moh@mad گفت:
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت
چه بود غیر خزان ها اگر بهار تویی

یک بـ*ـو*سه بس است از لـ*ـب سوزان تو ما را
تا آب کند این دل یخ بسته ما را

من سردم و سردم، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم، تو دوا باش خدا را

moh@mad · 12/3/23

POURIA گفت:
یک بـ*ـو*سه بس است از لـ*ـب سوزان تو ما را
تا آب کند این دل یخ بسته ما را

من سردم و سردم، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم، تو دوا باش خدا را

ای زن چه دلفریب و چه زیبایی
گویی گل شکفته ی دنیایی

گل گفتمت ز گفته خجل ماندم
گل را کجاست چون تو دلارایی

Delvin22 · 18/9/23

moh@mad گفت:
ای زن چه دلفریب و چه زیبایی
گویی گل شکفته ی دنیایی

گل گفتمت ز گفته خجل ماندم
گل را کجاست چون تو دلارایی

یک دست بوده‌ای تو و یک دست بی‌صدا است

دست دگر به پیکر نام‌آورت شدم

*AsAl* · 19/9/23

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت

چه بود غیر خزان ها اگر بهار تویی

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند

در این سرا تو بمان ! ای که ماندگار تویی

moh@mad · 20/9/23

*AsAl* گفت:
مرا هزار امید است و هر هزار تویی

شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت

چه بود غیر خزان ها اگر بهار تویی

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند

در این سرا تو بمان ! ای که ماندگار تویی

یک دم نه به یاد من و رنجوری ی من تو

یک عمر گرفتار به زنجیر وفا من

ای شیر شکاران سیه موی سیه چشم

آهوی گرفتار به زندان شما من

*AsAl* · 20/9/23

یک بـ*ـو*سه بس است از لـ*ـب سوزان تو ما را
تا آب کند این دل یخ بسته ما را

من سردم و سردم، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم، تو دوا باش خدا را

moh@mad · 20/9/23

*AsAl* گفت:
یک بـ*ـو*سه بس است از لـ*ـب سوزان تو ما را
تا آب کند این دل یخ بسته ما را

من سردم و سردم، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم، تو دوا باش خدا را

ای شیر شکاران سیه موی سیه چشم
آهوی گرفتار به زندان شما من

آن روح پریشان سفرجوی جهانگرد
همراه به هر قافله چون بانگ درا، من

تا بیشتر از غم، دل دیوانه بسوزد
برداشته شب تا به سحر دست دعا من

*AsAl* · 20/9/23

بر من گذشتی ، سر بر نکردی

از عشق گفتم ، باور نکردی

دل را فکندم ارزان به پایت

سودای مهرش در سر نکردی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

حامی انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

حامی انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

کاربر نیمه فعال

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین