مشاعره با حرف ه

moh@mad · 10/3/23

POURIA گفت:
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کندم قصد دل ریش به آزار دگر

بازگویم نَهَ در این واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر

هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ پند و فسونی نمیکنند رهایت

POURIA · 10/3/23

moh@mad گفت:
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ پند و فسونی نمیکنند رهایت

همه عالم نگران تا نظر بخت بلند
بر که افتد که تو یک دم نگرانش باشی

moh@mad · 10/3/23

POURIA گفت:
همه عالم نگران تا نظر بخت بلند
بر که افتد که تو یک دم نگرانش باشی

همدم یار شدن دیده تر میخواهد
پیر میخانه ئشدن اشک سحر میخواهد
عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست
قدم اول این را جگر میخواهد

POURIA · 10/3/23

moh@mad گفت:
همدم یار شدن دیده تر میخواهد
پیر میخانه ئشدن اشک سحر میخواهد
عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست
قدم اول این را جگر میخواهد

هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست

moh@mad · 12/3/23

POURIA گفت:
هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست

هنوز عاشقی‌و دلرباییی نشدست
هنوز زوری و زور آزماییی نشدست
هنوز نیست مشخص که دل چه پیش کسیست
هنوز مبحث قید و رهاییی نشدست

moh@mad · 12/3/23

POURIA گفت:
هر سلطنت که خواهی می‌کن که دلپذیری
در دست خوبرویان دولت بود اسیری

هر نفسی شور عشق در دو جهان افکنی
آتش سودای خویش در دل و جان افکنی

جان و دل خسته را ز آرزوی خویشتن
گه به خروش آوری گه به فغان افکنی

Morad · 29/3/23

هر شبي گويم که فردا ترک اين سودا کنم باز چون فردا شود امروز را فردا کنم

moh@mad · 29/3/23

Morad گفت:
هر شبي گويم که فردا ترک اين سودا کنم باز چون فردا شود امروز را فردا کنم

هوشم به نگاهی برد جانانه چنین باید
یک جرعه خرابم کرد پیمانه چنین باید

تا کرد بنا عشقت افسانهٔ هجران را
در خواب فنا رفتم افسانه چنین باید

Morad · 29/3/23

هر گه که دل به عشق دهي خوش دمي بود در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست

moh@mad · 30/3/23

Morad گفت:
هر گه که دل به عشق دهي خوش دمي بود در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست

هر دلی یک روز یک جایی هوایی میشود
ناگهـان درگیر حسی مـاورایی میشود

بعد یک عمری اسارت در حصار سـ*ـینه دل
طالب و خواهان پرواز و رهـایی میشود

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی