مشاعره با حرف چ

matieh · 4/2/23

چنین جوان که تویی برقعی فروآویز
و گر نه دل برود پیر پای برجا را

moh@mad · 8/2/23

matieh گفت:
چنین جوان که تویی برقعی فروآویز
و گر نه دل برود پیر پای برجا را

چه بهشتی است که یارم ز سفر برگردد
از نظر ناشده چون نور نظر برگردد

قدرت عجز اگر این است که من یافته ام
تیغ دندانه شود تا ز سپر برگردد

moh@mad · 8/2/23

matieh گفت:
چنین جوان که تویی برقعی فروآویز
و گر نه دل برود پیر پای برجا را

چه بهشتی است که یارم ز سفر برگردد
از نظر ناشده چون نور نظر برگردد

قدرت عجز اگر این است که من یافته ام
تیغ دندانه شود تا ز سپر برگردد

(SINA) · 23/2/23

چشم اگر پوشیده باشد، دل نمی گردد سیاه
بیشتر، تاریکـــــی این خانه از دام است و بس

moh@mad · 24/2/23

(SINA) گفت:
چشم اگر پوشیده باشد، دل نمی گردد سیاه
بیشتر، تاریکـــــی این خانه از دام است و بس

چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
صد بار تو را دیده‌ام ای غم به گمانم

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
این‌قدر که خالی شده بعد از تو جهانم

(SINA) · 24/2/23

چقدر خسته ام از این دقیقه های پاپتی
از امتــــداد خستــه ی کلاف بی عدالتی

moh@mad · 25/2/23

(SINA) گفت:
چقدر خسته ام از این دقیقه های پاپتی
از امتــــداد خستــه ی کلاف بی عدالتی

چشم من چون به روی او باز است
در ندانم که بسته یا باز است

خاک فرسوده دیده و گوش است
لیک خاموش حرف و آواز است

POURIA · 3/3/23

moh@mad گفت:
چشم من چون به روی او باز است
در ندانم که بسته یا باز است

خاک فرسوده دیده و گوش است
لیک خاموش حرف و آواز است

چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را
خون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار را

moh@mad · 5/3/23

POURIA گفت:
چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را
خون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار را

چشم من بی روی تو روشن مباد
روی تو جز پیش چشم من مباد

سوسن آزاد خاک پای توست
ور نباشد در جهان سوسن مباد

POURIA · 5/3/23

moh@mad گفت:
چشم من بی روی تو روشن مباد
روی تو جز پیش چشم من مباد

سوسن آزاد خاک پای توست
ور نباشد در جهان سوسن مباد

چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی