مشاعره با حرف ف

matieh · 4/2/23

فریاد من از فراق یار است
وافغان من از غم نگار است
بی روی چو ماه آن نگارین
رخسارهٔ من به خون نگار است

(SINA) · 4/2/23

فروغ ماه میدیدم ز بام قصر او روشن
که روز از شرم آن خورشید در دیوار می‌آورد

matieh · 5/2/23

فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل
به تَرکِ صحبت یاران خود چه آسان گفت

fatemeh_off · 5/2/23

فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت

matieh · 5/2/23

فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

(SINA) · 5/2/23

فرخنده شبی بود که آن دلبر سرخوش / آمد ز پی غارت دل، تیغ به دست
غارت زدهام دید و خجل گشت، دمی / با من ز پی رفع خجالت بنشست

moh@mad · 6/2/23

(SINA) گفت:
فرخنده شبی بود که آن دلبر سرخوش / آمد ز پی غارت دل، تیغ به دست
غارت زدهام دید و خجل گشت، دمی / با من ز پی رفع خجالت بنشست

فریاد ز دست فلک آینه گون
کز جور و جفای او جگر دارم خون

روزی به هزار غم به شب می‌آرم
تا خود فلک از پرده‌چه آرد بیرون

POURIA · 5/3/23

moh@mad گفت:
فریاد ز دست فلک آینه گون
کز جور و جفای او جگر دارم خون

روزی به هزار غم به شب می‌آرم
تا خود فلک از پرده‌چه آرد بیرون

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا در گلو شکست

moh@mad · 7/3/23

POURIA گفت:
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا در گلو شکست

فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه‌تر برانگیزد

POURIA · 10/3/23

moh@mad گفت:
فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه‌تر برانگیزد

فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری
گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی