مشاعره با اشعار حسین منزوی

paeez81 · 1/1/23

دل من! باز مثل سابق باش
با همان شور و حال عاشق باش

moh@mad · 3/1/23

paeez81 گفت:
دل من! باز مثل سابق باش
با همان شور و حال عاشق باش

شده است از تو و حجم متین تو، پُر بار
کنون نه تنها بیداری ام که خوابم نیز

چگونه من نکنم میل بـ*ـو*سه در تو، تویی
که بشکنی ز خدا نیز شیشه ی پرهیز

POURIA · 11/3/23

moh@mad گفت:
شده است از تو و حجم متین تو، پُر بار
کنون نه تنها بیداری ام که خوابم نیز

چگونه من نکنم میل بـ*ـو*سه در تو، تویی
که بشکنی ز خدا نیز شیشه ی پرهیز

زن اسوه ی عشق است و خطر پیشه چنان ویس
لیلای هراسنده! نه، تمثیل زن این نیست

moh@mad · 11/3/23

POURIA گفت:
زن اسوه ی عشق است و خطر پیشه چنان ویس
لیلای هراسنده! نه، تمثیل زن این نیست

تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من

نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من

POURIA · 11/3/23

moh@mad گفت:
تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من

نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من

نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی پیوندهاست

شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق
ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست

moh@mad · 11/3/23

POURIA گفت:
نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی پیوندهاست

شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق
ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست

توان کشمکشم نیست
بی تو با ایام .
برونم آور از این ماجرا
که می میرم

POURIA · 11/3/23

moh@mad گفت:
توان کشمکشم نیست
بی تو با ایام .
برونم آور از این ماجرا
که می میرم

من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

moh@mad · 12/3/23

POURIA گفت:
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

دیگر به بخشی از تو نیستم اری
با هر چه داری دوست میدارم مرا باشی

یک فصل از یک قصه این را نمیخواهم
میخواهم از این پس تمام ماجرا باشی

niloofar.H · 11/5/23

یادها خیل کفن پوشانند
جز من از هر که فراموشانند
کدرم پنجره بازم نیست
کسلم رخصت آوازم نیست

moh@mad · 15/5/23

niloofar.H گفت:
یادها خیل کفن پوشانند
جز من از هر که فراموشانند
کدرم پنجره بازم نیست
کسلم رخصت آوازم نیست

تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد

بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را
کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

حامی انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

حامی انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

حامی انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین