مشاعره با اشعار علیرضا آذر

Mans · 29/6/21

paeez81 گفت:
یک مرد که از چشم تو افتاد شکست.

مرد است ولی خانه ات آباد، شکست

تا اخم کنی دست به خنجر بزند
پلکی بزنی به سیم آخر یزند

تا بغض کنی، درهم و بیچاره شود
تا آه کِشی، بندِ دلش پاره شود

paeez81 · 29/6/21

دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست

یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست

Mans · 29/6/21

تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم
دست و دل بسته از اینده خود میگذرم

paeez81 · 29/6/21

من را بگذار عشق زمین گیر کند.

این زخم سراسیمه مرا پیر کند

Mans · 29/6/21

paeez81 گفت:
من را بگذار عشق زمین گیر کند.

این زخم سراسیمه مرا پیر کند

دروغی نشستم به کرسی کذبم
به خود بسته ام نام جعلی خود را

چرا روبرویم دو زانو نشستی
مرا محض چه پیش و پس میکنی عشق؟

paeez81 · 29/6/21

قاصدک های نامه بر گفتند

شایعه است احتمال آمدنت

عشق من در جنون خلاصه شده

دست من نیست ، دست من ، عشقم !

Mans · 29/6/21

paeez81 گفت:
قاصدک های نامه بر گفتند

شایعه است احتمال آمدنت

عشق من در جنون خلاصه شده

دست من نیست ، دست من ، عشقم !

من را بگذارید به پایان برسد
شاید لَت و پارَم به خیابان برسد

paeez81 · 29/6/21

دست من ناگهان به حلقومت !

مرگ من ،دست و پا نزن عشقم !

Mans · 29/6/21

من همانم که شبی عشق، به تاراجش برد
همچو حلّاج به خاکستر ِ تشویش نشست

paeez81 · 29/6/21

تیشه ام را به دست او بدهید

بعد من کاخ بیستون باید ..

وای از این مرد زرد پاییزی

وای از این فصل خشک پا خوردن

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی