مشاعره با اشعار فروغ فرخزاد

moh@mad · 5/6/21

Sh@bnam گفت:
میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش

شاعری در چشم من می خواند شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه ی من
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دل های خسته

Sh@bnam · 5/6/21

moh@mad گفت:
شاعری در چشم من می خواند شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه ی من
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دل های خسته

همچو صخره‌های سخت و پر غرور
موج گیسوان من در این نشیب
سـ*ـینه می‌کشد چو آبشار نور
شانه‌های تو
در خروش آفتاب داغ پرشکوه
زیر دانه‌های گرم و رو‌شن عرق
برق میزند چو قله‌های کوه

moh@mad · 5/6/21

Sh@bnam گفت:
همچو صخره‌های سخت و پر غرور
موج گیسوان من در این نشیب
سـ*ـینه می‌کشد چو آبشار نور
شانه‌های تو
در خروش آفتاب داغ پرشکوه
زیر دانه‌های گرم و رو‌شن عرق
برق میزند چو قله‌های کوه

همه ذرات جسم خاكی من
از تو ای شعر گرم در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
كه لبالب ز باده ی روزند
با هزاران جوانه میخواند
بوته نسترن سرود ترا

Sh@bnam · 5/6/21

moh@mad گفت:
همه ذرات جسم خاكی من
از تو ای شعر گرم در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
كه لبالب ز باده ی روزند
با هزاران جوانه میخواند
بوته نسترن سرود ترا

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

moh@mad · 5/6/21

Sh@bnam گفت:
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود

Sh@bnam · 5/6/21

moh@mad گفت:
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود

دریافتم
باید
باید
باید
دیوانه‌وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچ کس نیست

moh@mad · 5/6/21

Sh@bnam گفت:
دریافتم
باید
باید
باید
دیوانه‌وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچ کس نیست

تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها

Sh@bnam · 5/6/21

moh@mad گفت:
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها

آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه‌های مهتاب است
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوش‌تر از خواب است

moh@mad · 5/6/21

Sh@bnam گفت:
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه‌های مهتاب است
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوش‌تر از خواب است

تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من

BARAN :) · 12/6/21

moh@mad گفت:
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

کاربر فعال انجمن

کاربر ممتاز

کاربر فعال انجمن

کاربر ممتاز

کاربر فعال انجمن

کاربر ممتاز

کاربر فعال انجمن

کاربر ممتاز

حامی انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین