مشاعره با اشعار حافظ

*KhatKhati* · 12/10/20

moh@mad گفت:
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان دربازم
حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم
خازن میکده فردا نکند در بازم

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند

moh@mad · 12/10/20

*KhatKhati* گفت:
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند

دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده نوشیدنی آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده

*KhatKhati* · 12/10/20

moh@mad گفت:
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده نوشیدنی آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند

moh@mad · 12/10/20

*KhatKhati* گفت:
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند

دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
تعبیر رفت یار سفرکرده می‌رسد
ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی

*KhatKhati* · 12/10/20

moh@mad گفت:
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
تعبیر رفت یار سفرکرده می‌رسد
ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی

یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ستم بر انسان کنند

moh@mad · 12/10/20

*KhatKhati* گفت:
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ستم بر انسان کنند

دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن

*KhatKhati* · 12/10/20

moh@mad گفت:
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن

نظیر دوست ندیدم گرچه از مه و مهر
نهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست

moh@mad · 12/10/20

*KhatKhati* گفت:
نظیر دوست ندیدم گرچه از مه و مهر
نهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست

تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو

*KhatKhati* · 12/10/20

moh@mad گفت:
تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

moh@mad · 12/10/20

*KhatKhati* گفت:
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی‌سپرم

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی