خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Arad.Zr

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
54
امتیاز واکنش
1,584
امتیاز
203
محل سکونت
خونه کُلَنگی تَهِ دِهِمون:)
زمان حضور
6 روز 16 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا

نام رمان:
استیلا
نام نویسنده: Arad,Zarei
نام ناظر: Asal_Zinati
ژانر:
فانتزی، عاشقانه، معمایی
خلاصه: هنگامی که ناامیدی مانند حاله ‌ای به دور قلبشان پیچیده بود، گویی؛امیدی پیدا شد! گریختن تنها راه نجات از تاریکی آن یتیم خانه منفور بود! تاریکی یک جنگل درمانی؛ برای تاریکی یتیم خانه.


نقد و بررسی رمان استیلا | Arad_Zr کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SheRviN DoKhT، Narín✿، Narges_Alioghli و 8 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,543
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
استیلا، فانتزی محو شده.
توجه: این متن قسمت‌‌هایی از داستان را لو می‌دهد.

چه می‌شود اگر ایده‌های اولیه برای نوشتن موجود باشد، اما از هیچ یک از آن‌ها به درستی استفاده نشود و به داستان عمق نبخشد؟ "استیلا" ایده‌های زیادی برای پردازش دارد و کار چندان جالبی با آن‌ها انجام نمی‌دهد.
"استیلا" حرف‌های زیادی برای گفتن دارد، اما هیچ یک را به درستی مطرح نمی‌کند. گرچه نمی‌توان آن را اثری قوی دانست، اما نمی‌توان لقب ضعیف را نیز به آن نسبت داد.
داستان استیلا همچون یک خط صاف است و در تمامی قسمت‌ها، ساختار تک لایه‌ای و تک بُعدی گریبان‌گیر پی‌‌رنگ رمان شده.
نویسنده در تلاش است که به رمان عمق ببخشد؛ اما در چندان در این امر موفق عمل نکرده.
از ابتدای رمان که شاهد یتیم خانه هستیم تا جایی که گرگ وارد ماجرا می‌شود؛ فرار آدرین و هیلدا، جهش زمانی به چند سال بعد و وجود سرپرست بچه‌ها، هرمان و پسری که در همسایگی هیلدا زندگی می‌کند؛ همه‌ی این‌ها دست به دست هم داده‌اند تا ابهام پس‌زننده‌ای در سراسر رمان احساس شود.
بگذارید از یتیم خانه شروع کنیم؛ از ابتدای رمان، در آن یتیم‌خانه‌ی منفور. جایی که پتانسیل نسبتا زیادی برای مانُور داشت، اما فرصت پرداخت به آن داده نشد.

شب هنگام است و صدای زوزه‌ی یک حیوان، خواب را از چشمان "هیلدا" می‌رباید. "هیلدا" که به نظر می‌آید ترس و کنجکاوی بر او غلبه کرده، نزد هم‌اتاقی ِ شبهه‌برادرش "آدرین" می‌رود و او را هم بیدار می‌کند.
اولین پیچ اشتباه در همین قسمت رخ می‌دهد!
هیلدا از آدرین برای کمک به گرگ تقاضای کمک می‌کند. " از کجا مطمئن است که آن موجود گرگ است؟ "
آدرین درخواست او را رد می‌کند و آن در کمال تعجب از کمک به گرگ سر باز می‌زند.
" وجود گرگ‌ها کمابیش تایید می‌کند."
هیلدا نیز با توجیهی سطحی که پدر آدرین یک دامپزشک بوده، سعی بر قانع کردن آدرین دارد.
پس از اندکی کشمکش، گرگ زخمی در طبقه دوم ظاهر شده و همه را می‌ترساند. در آن بلبشو _که تنها تاثیر شخصیت‌های محوری ِ حاضر در صحنه جیغ و داد زدن است_ کاشف به عمل می‌آید که گرگ در داخل یکی از اتاق‌ها زندانی شده؛ اما به چه علت؟
خانم اسمیت حتی برای حفظ ظاهر برای آرام کردن کودکان، نزد آن‌ها نمی‌آید.
حین فرار، موجودی به اصطلاح شیطان به هیلدا حمله می‌کند؛ اما همچنان علت مشخص نیست.
در پارت‌های بعدی نیز شاهد یک جهش زمانی نابجا و اتفاقاتی هستیم که ذهن مخاطب را به رگبار سوالات و ابهامات می‌بندد.
در ادامه نیز رفتار مشکوک هرمان و اطرافیان هیلدا هستیم که ناشیانه به تحریر درآمده‌اند.
در تمام این مدت، یک سوال کلی مطرح می‌شود: "مخاطب با چه چیزی طرف است؟"

دریچه‌ی ورود ما به دنیای "استیلا"، "هیلدا " است.
" هیلدا " هم شجاع است، هم می‌ترسد؛ در عین محکم بودن، شخصیت سستی دارد. تغییر شخصیت ناگهانی او کمی عجیب و دور از منطق است.
" آدرین " هم پرداختی شاید کمی بهتر از هیلدا دارد. بنا بر ادعای آدرین_کشته شدن پدر و مادرش مقابلش_ شاید بتوان لقب "ضداجتماعی" را به او داد. گرچه تاکنون به علت مرگ آن‌ها اشاره‌ای نشده‌است.
سایر شخصیت‌ها حضور بسیار کمرنگی در رمان دارند و در میان تاریکی‌های "استیلا" فِید شده‌اند.
به‌طور معمول، اتمسفر حاکم بر رمانی با خون‌آشام‌ها و گرگینه‌ها تیره و آمیخته با وهم است. تلاش نویسنده برای ملموس ساختن اتمسفر شایان ِ تقدیر است؛ گرچه نواقص همچنان پابرجا هستند.
«استیلا» بیش از یک شکستِ تمام‌عیار، رمانی است که شعله‌اش پیش از رسیدن به درخشان‌ترین نقطه‌اش خاموش می‌شود. مهارتِ قابل‌توجه‌ای در برافروختنِ این شعله دیده می‌شود، اما پس از آن، نویسنده هیچ ایده و نقشه‌ای برای مراقبت کردن از آن و حفظ کردنِ آن تا انتهای رمان ندارد.
تغییر زاویه‌ی دید از سوم شخص به اول شخص و همچنین تغییر نثر، از نواقص آشکار رمان است.
لوکیشن رمان آمریکاست اما تمام آن چیزی که از فرهنگ و موقعیت جغرافیایی عاید مخاطب شده، تنها به "اوه" گفتن‌ شخصیت‌ها ختم می‌شود.

" استیلا " نمونه بارز رمانی است که ذهنش آنقدر درگیر مسائل فرعی شده که کاملا فراموش می‌کند آن را از فی*لتر صمیمیت عبور دهد و به خدمت بیان حرفی تامل برانگیز دربیاورد. استیلا مثل این می‌ماند که یک برنامه نویس صدها کتب فانتزی را به یک هوش مصنوعی خورانده باشد و سپس از او بخواهد تا رمان خودش را برحسب یک الگوریتم بسازد. نتیجه به ملغمه خشک، اتو کشیده و تک بُعدی از تمام خصوصیات دم‌دستی تبدیل می‌شود.

***
خارج از گود: استیلا می‌تواند رمان خوبی باشد؛ اگر شناخت کافی درباره‌ی آنچه‌که می‌نویسید داشته باشید.


Jãs.I


نقد و بررسی رمان استیلا | Arad_Zr کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: mona arvand، زینب نامداری، Narín✿ و 11 نفر دیگر

Asal_Zinati

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/2/20
ارسال ها
593
امتیاز واکنش
19,821
امتیاز
303
محل سکونت
دیوار..
زمان حضور
129 روز 11 ساعت 21 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
نقد و بررسی رمان استیلا

استیلا رمانیست که پتانسیل پخته‌تر شدن را دارد! ایده و طرح اصلی اگرچه کاملاً بی کلیشه نبود، اما در نوبه‌ی خود و به عنوان اولین تجربه نویسنده، طرحی قابل قبول بود.
از ابتدا تا انتهای رمان، تنها مورد پررنگی که به ذهن من رسید، "توجه زیاد به جزئیات و دور ماندن از هدف اصلی" بود. درحالیکه به اتفاقات اصلی بی توجهی شده و آن‌ها ضعیف به نگارش در آمدند، نویسنده قلم خود را در جهت فرعی داستان چرخانده و می‌نویسد. ترکیب این مورد مذکور و فضاسازی تا حدِ ضعیف رمان، استیلا را از درخشش خود دور کرده و سطح آن را پایین کشیده است.
یکی از صحنه‌هایی که بی هیچ دلیلی در رمان نقش "اضافی" را داشت:

هیلدا پوفی کشید و سری تکان داد. آدرین بالاخره به سیب‌ها رسید و گفت:
- هی هیلدا بیا این سیب‌ها که می‌ندازم رو بگیر.
هیلدا جلوتر رفت و گفت:
- باشه.
آدرین اولین سیب را از درخت چید و پایین انداخت؛ اما هیلدا نتوانست سیب را بگیرد و سیب روی زمین افتاد. خم شد و سیب را از روی زمین برداشت. آدرین سیب دیگری انداخت که این‌بار هیلدا موفق شد و سیب را گرفت. آدرین چهار سیب دیگر را هم انداخت بعد آرام و بااحتیاط از درخت پایین آمد؛ اما لحظه آخر باز هم زمین خورد! هیلدا همان‌طور که سیب‌ها را در دست داشت، کنار درخت رفت و نشست. آدرین‌هم کنار او نشست و هیلدا یکی از سیب‌ها را به آدرین داد. هر دو شروع به خوردن سیب‌ها کردند. هیلدا دوتا از سیب‌ها را خورد؛ اما آدرین فقط یک سیب را خورد.
«عوض این صحنه نویسنده می‌توانست روی بخش‌های مهمتری وقت بزارد»
تمام این‌ها را می‌توان از شروع رمان، که اهمیت ویژه‌ای دارد، بررسی کرد
آغازین رمان با توصیف آدرین، از زبان سوم شخص شروع می‌شود. در همین‌جا خط قرمز بزرگی روی متن کشیده می‌شود و یک نقطه ضعف بزرگ پدیدار
«اثر حرفه‌ای اثری است که تعریف نکند و نشان بدهد!»
در حقیقت نقطه انتخابی برای شروع، مناسب نبود. خیلی ناگهانی مسئله فرار طرح شده و خیلی ناگهانی به همه‌ی اتفاقات پرداخته شد.
شروع می‌تواند به عقب‌تر کشیده شده و از سختی‌ها و ناراحتی‌ها در یتیم خانه آغاز شود. سپس، زمانی که به حد مقبول شخصیت‌ها رو درک کرده و با آن‌ها انس گرفتیم، طرح اصلی داستان پیاده شود!
شخصیت پردازی نقش ویژه‌ای در رمان دارد. شخصیت‌های استیلا شخصیت‌های ماندگاری نیستند و آن‌ها را می‌توان سطحی نامید. [ناگفته نماند سن شخصیت‌ها با نوع رفتاری آن‌ها کمی مغایرت دارد و این را می‌توان استفاده از لفظ "جوون مرگ" توسط آدرین حدس زد] یک شخصیت، باید علاوه بر چند بعدی بودن_ ماننده همه‌ی ما انسان‌های واقعی_ با رفتار و عادت‌های خاص شخصیتی طلایی هم باشد! در رمان استیلا آدرین و هلیدا، با تمرکز بیشتر و اضافه کردن بُعدهای شخصیتی مختلف، جاافتاده‌تر می‌شوند.
علاوه بر این نویسنده باید دقت بیشتری بر نوع رفتار و احساسات شخصیت‌ها "در لحظه" بگذارد. برای نمونه تصور کنید به طور ناگهانی گرگی زخمی وارد اتاقتان می‌شود! شما درحالیکه ترسیده‌اید، به فکر مداوای گرگ هم هستید. (مسئله‌ای که جا برای صحبت دارد!) حال با این احساسات و در آن مکان، آیا می‌توان تنها دغدغه ذهنی شما را یک مسئله ساده_ گرگ از طبقه پایین آمده یا بالا؟_ تصور کرد؟
خیر، نویسنده باید در موقعیت‌های مختلف خود را جای کاراکترهایش گذاشته و واکنش خود را با آن‌ها مقایسه کند!
اگر بحث فضاسازی را که در بالا قید کردم بازتر کنیم، دومرتبه شروع رمان را مثال می‌زنم. گرگی در وسط یتیم خانه است و صحنه خالی از هر جیغ ترسناکی! اگرچه اشاره‌هایی به فریادها شد اما به علت عدم توصیف مناسب، خواننده صحنه را خالی از هر صدایی در ذهن، تجسم می‌کند.
استیلا ابهاماتی هم داشت! ابهامات که خواننده را گیج کرده و او را نسبت به ادامه دادن رمان مردد می‌کند. برای مثال ابهامی پررنگ_ گرگی که زخمی است و حتی نمی‌تواند یک قدم بردارد، چگونه یک نفر را سوار خود کرده و به طبقه پایین می‌آورد؟
یا برای نمونه مثالی دیگر، گرگ در پایین، جلوی جمعی از بچه‌ها است و آن‌ها جلوی ورودی در و در این بین، آدرین و هلیدا تصمیم می‌گیرند بروند و لباس و وسایل جمع کنند؟ در آن یتیم خانه هیچکس نیست؟ چرا بچه‌ها به حیاط یا اصطلاحاً بیرون فرار نمی‌کنند؟
اگرچه می‌توان مثال‌های دیگری هم ذکر کرد، او یک شیطان دیده، دارد فرار می‌کند و گرگی کنارش است! با همه‌ی این موارد او درخواست استراحت می‌کند؟ این ابهامات در صورت رفع شدن توسط نویسنده، سطح استیلا را بالاتر می‌برند. و به عنوان آخرین مثال، جمله‌ای مبهم از آدرین:
«مثل اینکه تو هنوز باورت نشده من کل دوران بچگیم رو با حیوونا بزرگ شدم!»
برای آخرین نکته از قبلِ فرار آدرین و هلیدا؛ می‌توان گفت رمان تکرار ندارد! معنای تکرار را می‌توان گفت تکرار مدام یک احساس خاص در شخصیت! احساسی مانند احساس ترسِ هلیدا از شیطانی که ناگهانی ظاهر می‌شود. درحالیکه این مسئله کنجکاوی خواننده را برانگیخته می‌کند، خواننده متوجه می‌شود در خطوط بعدی هیچ تکراری از این احساس نیست. آیا هلیدا همچین صحنه‌ی حساسی را فراموش کرده؟
خوشبختانه استیلا از آن دسته‌‌هایی نیست که نتوان پیشرفت داد و ویرایش کرد! این رمان با دقت و تمرکز بیشتر، به قطع به سطح بالاتر می‌رود.
همانطور که گفتم، طرح اصلی داستان، طرحی مناسب است اما خوب به تحریر در نیامده! علاوه بر آن به جزئیاتی مهم و کلی نیز بی توجهی شده؛ جزئیاتی چون تغییر ناگهانی زاویه دید، پرش زمانی نامناسب و تغییر لحن گفتاری!
«رمان حرفه‌ای رمانی است که از انتخاب خود مطمئن باشد!»
با تغییر زاویه دید، ناگهان شخصیت‌های جدید همراه با ابهامات جدید به رمان اضافه می‌شود و برای لحظه‌ای خواننده را گیج می‌کند، اما مطمئناً نویسنده همه‌ی آن‌ها را توضیح خواهد داد.
جدا از اینکه بسیار ناگهانی اطراف هلیدا تغییر می‌کند و اتفاقات فراطبیعی برایش می‌افتد، می‌توان گفت پارت‌ها پیشرفت کرده‌اند! و از شروع تا آخرین قسمت نوشته شده این پیشرفت را می‌توان دید. اگرچه پیشرفت بدون قبول نقدها معنی ندارد.
رمان استیلا به یک ویرایش جدی نیاز دارد! اگر نویسنده خواهان پیشرفت آن است...
99/06/26
کادر نقد انجمن رمان 98


نقد و بررسی رمان استیلا | Arad_Zr کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: mona arvand، Narín✿، Narges_Alioghli و 9 نفر دیگر

Arad.Zr

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
54
امتیاز واکنش
1,584
امتیاز
203
محل سکونت
خونه کُلَنگی تَهِ دِهِمون:)
زمان حضور
6 روز 16 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
استیلا، فانتزی محو شده.
توجه: این متن قسمت‌‌هایی از داستان را لو می‌دهد.



"استیلا" حرف‌های زیادی برای گفتن دارد، اما هیچ یک را به درستی مطرح نمی‌کند. گرچه نمی‌توان آن را اثری قوی دانست، اما نمی‌توان لقب ضعیف را نیز به آن نسبت داد.
داستان استیلا همچون یک خط صاف است و در تمامی قسمت‌ها، ساختار تک لایه‌ای و تک بُعدی گریبان‌گیر پی‌‌رنگ رمان شده.
نویسنده در تلاش است که به رمان عمق ببخشد؛ اما در چندان در این امر موفق عمل نکرده.
از ابتدای رمان که شاهد یتیم خانه هستیم تا جایی که گرگ وارد ماجرا می‌شود؛ فرار آدرین و هیلدا، جهش زمانی به چند سال بعد و وجود سرپرست بچه‌ها، هرمان و پسری که در همسایگی هیلدا زندگی می‌کند؛ همه‌ی این‌ها دست به دست هم داده‌اند تا ابهام پس‌زننده‌ای در سراسر رمان احساس شود.
بگذارید از یتیم خانه شروع کنیم؛ از ابتدای رمان، در آن یتیم‌خانه‌ی منفور. جایی که پتانسیل نسبتا زیادی برای مانُور داشت، اما فرصت پرداخت به آن داده نشد.

شب هنگام است و صدای زوزه‌ی یک حیوان، خواب را از چشمان "هیلدا" می‌رباید. "هیلدا" که به نظر می‌آید ترس و کنجکاوی بر او غلبه کرده، نزد هم‌اتاقی ِ شبهه‌برادرش "آدرین" می‌رود و او را هم بیدار می‌کند.
اولین پیچ اشتباه در همین قسمت رخ می‌دهد!
هیلدا از آدرین برای کمک به گرگ تقاضای کمک می‌کند. " از کجا مطمئن است که آن موجود گرگ است؟ "
آدرین درخواست او را رد می‌کند و آن در کمال تعجب از کمک به گرگ سر باز می‌زند.
" وجود گرگ‌ها کمابیش تایید می‌کند."
هیلدا نیز با توجیهی سطحی که پدر آدرین یک دامپزشک بوده، سعی بر قانع کردن آدرین دارد.
پس از اندکی کشمکش، گرگ زخمی در طبقه دوم ظاهر شده و همه را می‌ترساند. در آن بلبشو _که تنها تاثیر شخصیت‌های محوری ِ حاضر در صحنه جیغ و داد زدن است_ کاشف به عمل می‌آید که گرگ در داخل یکی از اتاق‌ها زندانی شده؛ اما به چه علت؟
خانم اسمیت حتی برای حفظ ظاهر برای آرام کردن کودکان، نزد آن‌ها نمی‌آید.
حین فرار، موجودی به اصطلاح شیطان به هیلدا حمله می‌کند؛ اما همچنان علت مشخص نیست.
در پارت‌های بعدی نیز شاهد یک جهش زمانی نابجا و اتفاقاتی هستیم که ذهن مخاطب را به رگبار سوالات و ابهامات می‌بندد.
در ادامه نیز رفتار مشکوک هرمان و اطرافیان هیلدا هستیم که ناشیانه به تحریر درآمده‌اند.
در تمام این مدت، یک سوال کلی مطرح می‌شود: "مخاطب با چه چیزی طرف است؟"

دریچه‌ی ورود ما به دنیای "استیلا"، "هیلدا " است.
" هیلدا " هم شجاع است، هم می‌ترسد؛ در عین محکم بودن، شخصیت سستی دارد. تغییر شخصیت ناگهانی او کمی عجیب و دور از منطق است.
" آدرین " هم پرداختی شاید کمی بهتر از هیلدا دارد. بنا بر ادعای آدرین_کشته شدن پدر و مادرش مقابلش_ شاید بتوان لقب "ضداجتماعی" را به او داد. گرچه تاکنون به علت مرگ آن‌ها اشاره‌ای نشده‌است.
سایر شخصیت‌ها حضور بسیار کمرنگی در رمان دارند و در میان تاریکی‌های "استیلا" فِید شده‌اند.
به‌طور معمول، اتمسفر حاکم بر رمانی با خون‌آشام‌ها و گرگینه‌ها تیره و آمیخته با وهم است. تلاش نویسنده برای ملموس ساختن اتمسفر شایان ِ تقدیر است؛ گرچه نواقص همچنان پابرجا هستند.
«استیلا» بیش از یک شکستِ تمام‌عیار، رمانی است که شعله‌اش پیش از رسیدن به درخشان‌ترین نقطه‌اش خاموش می‌شود. مهارتِ قابل‌توجه‌ای در برافروختنِ این شعله دیده می‌شود، اما پس از آن، نویسنده هیچ ایده و نقشه‌ای برای مراقبت کردن از آن و حفظ کردنِ آن تا انتهای رمان ندارد.
تغییر زاویه‌ی دید از سوم شخص به اول شخص و همچنین تغییر نثر، از نواقص آشکار رمان است.
لوکیشن رمان آمریکاست اما تمام آن چیزی که از فرهنگ و موقعیت جغرافیایی عاید مخاطب شده، تنها به "اوه" گفتن‌ شخصیت‌ها ختم می‌شود.

" استیلا " نمونه بارز رمانی است که ذهنش آنقدر درگیر مسائل فرعی شده که کاملا فراموش می‌کند آن را از فی*لتر صمیمیت عبور دهد و به خدمت بیان حرفی تامل برانگیز دربیاورد. استیلا مثل این می‌ماند که یک برنامه نویس صدها کتب فانتزی را به یک هوش مصنوعی خورانده باشد و سپس از او بخواهد تا رمان خودش را برحسب یک الگوریتم بسازد. نتیجه به ملغمه خشک، اتو کشیده و تک بُعدی از تمام خصوصیات دم‌دستی تبدیل می‌شود.

***
خارج از گود: استیلا می‌تواند رمان خوبی باشد؛ اگر شناخت کافی درباره‌ی آنچه‌که می‌نویسید داشته باشید.


Jãs.I
سلام با تشکر از نقد شما، حتما مواردی که گفتید رو ویرایش میزنم اما برای اون قسمت های که گفتید اگه دقت کنید من ژانر معمایی رو به رمانم دادم این ها همش سوالاتی هست که بعدا در رمان به جوابش میرسیم. ممنون از نقدتون:roseb:


نقد و بررسی رمان استیلا | Arad_Zr کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Narín✿ و MĀŘÝM

Arad.Zr

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
54
امتیاز واکنش
1,584
امتیاز
203
محل سکونت
خونه کُلَنگی تَهِ دِهِمون:)
زمان حضور
6 روز 16 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
بسم الله الرحمن الرحیم
نقد و بررسی رمان استیلا

استیلا رمانیست که پتانسیل پخته‌تر شدن را دارد! ایده و طرح اصلی اگرچه کاملاً بی کلیشه نبود، اما در نوبه‌ی خود و به عنوان اولین تجربه نویسنده، طرحی قابل قبول بود.
از ابتدا تا انتهای رمان، تنها مورد پررنگی که به ذهن من رسید، "توجه زیاد به جزئیات و دور ماندن از هدف اصلی" بود. درحالیکه به اتفاقات اصلی بی توجهی شده و آن‌ها ضعیف به نگارش در آمدند، نویسنده قلم خود را در جهت فرعی داستان چرخانده و می‌نویسد. ترکیب این مورد مذکور و فضاسازی تا حدِ ضعیف رمان، استیلا را از درخشش خود دور کرده و سطح آن را پایین کشیده است.
یکی از صحنه‌هایی که بی هیچ دلیلی در رمان نقش "اضافی" را داشت:


«عوض این صحنه نویسنده می‌توانست روی بخش‌های مهمتری وقت بزارد»
تمام این‌ها را می‌توان از شروع رمان، که اهمیت ویژه‌ای دارد، بررسی کرد
آغازین رمان با توصیف آدرین، از زبان سوم شخص شروع می‌شود. در همین‌جا خط قرمز بزرگی روی متن کشیده می‌شود و یک نقطه ضعف بزرگ پدیدار
«اثر حرفه‌ای اثری است که تعریف نکند و نشان بدهد!»
در حقیقت نقطه انتخابی برای شروع، مناسب نبود. خیلی ناگهانی مسئله فرار طرح شده و خیلی ناگهانی به همه‌ی اتفاقات پرداخته شد.
شروع می‌تواند به عقب‌تر کشیده شده و از سختی‌ها و ناراحتی‌ها در یتیم خانه آغاز شود. سپس، زمانی که به حد مقبول شخصیت‌ها رو درک کرده و با آن‌ها انس گرفتیم، طرح اصلی داستان پیاده شود!
شخصیت پردازی نقش ویژه‌ای در رمان دارد. شخصیت‌های استیلا شخصیت‌های ماندگاری نیستند و آن‌ها را می‌توان سطحی نامید. [ناگفته نماند سن شخصیت‌ها با نوع رفتاری آن‌ها کمی مغایرت دارد و این را می‌توان استفاده از لفظ "جوون مرگ" توسط آدرین حدس زد] یک شخصیت، باید علاوه بر چند بعدی بودن_ ماننده همه‌ی ما انسان‌های واقعی_ با رفتار و عادت‌های خاص شخصیتی طلایی هم باشد! در رمان استیلا آدرین و هلیدا، با تمرکز بیشتر و اضافه کردن بُعدهای شخصیتی مختلف، جاافتاده‌تر می‌شوند.
علاوه بر این نویسنده باید دقت بیشتری بر نوع رفتار و احساسات شخصیت‌ها "در لحظه" بگذارد. برای نمونه تصور کنید به طور ناگهانی گرگی زخمی وارد اتاقتان می‌شود! شما درحالیکه ترسیده‌اید، به فکر مداوای گرگ هم هستید. (مسئله‌ای که جا برای صحبت دارد!) حال با این احساسات و در آن مکان، آیا می‌توان تنها دغدغه ذهنی شما را یک مسئله ساده_ گرگ از طبقه پایین آمده یا بالا؟_ تصور کرد؟
خیر، نویسنده باید در موقعیت‌های مختلف خود را جای کاراکترهایش گذاشته و واکنش خود را با آن‌ها مقایسه کند!
اگر بحث فضاسازی را که در بالا قید کردم بازتر کنیم، دومرتبه شروع رمان را مثال می‌زنم. گرگی در وسط یتیم خانه است و صحنه خالی از هر جیغ ترسناکی! اگرچه اشاره‌هایی به فریادها شد اما به علت عدم توصیف مناسب، خواننده صحنه را خالی از هر صدایی در ذهن، تجسم می‌کند.
استیلا ابهاماتی هم داشت! ابهامات که خواننده را گیج کرده و او را نسبت به ادامه دادن رمان مردد می‌کند. برای مثال ابهامی پررنگ_ گرگی که زخمی است و حتی نمی‌تواند یک قدم بردارد، چگونه یک نفر را سوار خود کرده و به طبقه پایین می‌آورد؟
یا برای نمونه مثالی دیگر، گرگ در پایین، جلوی جمعی از بچه‌ها است و آن‌ها جلوی ورودی در و در این بین، آدرین و هلیدا تصمیم می‌گیرند بروند و لباس و وسایل جمع کنند؟ در آن یتیم خانه هیچکس نیست؟ چرا بچه‌ها به حیاط یا اصطلاحاً بیرون فرار نمی‌کنند؟
اگرچه می‌توان مثال‌های دیگری هم ذکر کرد، او یک شیطان دیده، دارد فرار می‌کند و گرگی کنارش است! با همه‌ی این موارد او درخواست استراحت می‌کند؟ این ابهامات در صورت رفع شدن توسط نویسنده، سطح استیلا را بالاتر می‌برند. و به عنوان آخرین مثال، جمله‌ای مبهم از آدرین:
«مثل اینکه تو هنوز باورت نشده من کل دوران بچگیم رو با حیوونا بزرگ شدم!»
برای آخرین نکته از قبلِ فرار آدرین و هلیدا؛ می‌توان گفت رمان تکرار ندارد! معنای تکرار را می‌توان گفت تکرار مدام یک احساس خاص در شخصیت! احساسی مانند احساس ترسِ هلیدا از شیطانی که ناگهانی ظاهر می‌شود. درحالیکه این مسئله کنجکاوی خواننده را برانگیخته می‌کند، خواننده متوجه می‌شود در خطوط بعدی هیچ تکراری از این احساس نیست. آیا هلیدا همچین صحنه‌ی حساسی را فراموش کرده؟
خوشبختانه استیلا از آن دسته‌‌هایی نیست که نتوان پیشرفت داد و ویرایش کرد! این رمان با دقت و تمرکز بیشتر، به قطع به سطح بالاتر می‌رود.
همانطور که گفتم، طرح اصلی داستان، طرحی مناسب است اما خوب به تحریر در نیامده! علاوه بر آن به جزئیاتی مهم و کلی نیز بی توجهی شده؛ جزئیاتی چون تغییر ناگهانی زاویه دید، پرش زمانی نامناسب و تغییر لحن گفتاری!
«رمان حرفه‌ای رمانی است که از انتخاب خود مطمئن باشد!»
با تغییر زاویه دید، ناگهان شخصیت‌های جدید همراه با ابهامات جدید به رمان اضافه می‌شود و برای لحظه‌ای خواننده را گیج می‌کند، اما مطمئناً نویسنده همه‌ی آن‌ها را توضیح خواهد داد.
جدا از اینکه بسیار ناگهانی اطراف هلیدا تغییر می‌کند و اتفاقات فراطبیعی برایش می‌افتد، می‌توان گفت پارت‌ها پیشرفت کرده‌اند! و از شروع تا آخرین قسمت نوشته شده این پیشرفت را می‌توان دید. اگرچه پیشرفت بدون قبول نقدها معنی ندارد.
رمان استیلا به یک ویرایش جدی نیاز دارد! اگر نویسنده خواهان پیشرفت آن است...
99/06/26
کادر نقد انجمن رمان 98
ممنون از نقدتون:roseb:


نقد و بررسی رمان استیلا | Arad_Zr کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، MĀŘÝM و Asal_Zinati
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا