مشاعره با اشعار هوشنگ ابتهاج

Alone.wolf · 24/8/20

Arnosh گفت:
من انده خویش را ندانم
این گریه بی بهانه از توست
ای آتش جان پاکبازان
در خرمن من زبانه از توست

تو همه بار و بری
تازه بهارا تو بمان

Arnosh · 24/8/20

Alone.wolf گفت:
تو همه بار و بری
تازه بهارا تو بمان

نثار آه سحر می‌کنم سرشک نیاز
که دامن توام ای گل ز دسترس نرود

Arnosh · 24/8/20

Alone.wolf گفت:
تو همه بار و بری
تازه بهارا تو بمان

نثار آه سحر می‌کنم سرشک نیاز
که دامن توام ای گل ز دسترس نرود

. faRiBa . · 24/8/20

در عشق خوشا مرگ که این بودنِ ناب است
وقتی همه‌ٔ بودن ما جز هوسی نیست

Alone.wolf · 24/8/20

13f82 گفت:
در عشق خوشا مرگ که این بودنِ ناب است
وقتی همه‌ٔ بودن ما جز هوسی نیست

تو پنداری هزاران نی در آتش کردند اینجا
چه خوش پر سوز مینالد زهی اواز خاکستر

. faRiBa . · 24/8/20

Alone.wolf گفت:
تو پنداری هزاران نی در آتش کردند اینجا
چه خوش پر سوز مینالد زهی اواز خاکستر

روزگارا قصد ایمانم مکن
زآنچه می‌گویم پشیمانم مکن

Alone.wolf · 24/8/20

13f82 گفت:
روزگارا قصد ایمانم مکن
زآنچه می‌گویم پشیمانم مکن

نشسته‌ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی‌زند

گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم

Arnosh · 24/8/20

Alone.wolf گفت:
نشسته‌ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی‌زند

گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم

می جوش می‌زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می‌کنی

. faRiBa . · 24/8/20

Arnosh گفت:
می جوش می‌زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می‌کنی

یاری کن ای نفس که درین گوشهٔ قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته یک نفس

صبـر پیمبـرانه ام آخر تمام شد!
ای آیت امیـد به فریــاد من برس

Arnosh · 24/8/20

13f82 گفت:
یاری کن ای نفس که درین گوشهٔ قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته یک نفس

صبـر پیمبـرانه ام آخر تمام شد!
ای آیت امیـد به فریــاد من برس

سـ*ـینه باید گشاده چون دریا
تا کند نغمه ای چو دریا ساز
نفسی طاقت آزموده چو موج
که رود صد ره برآید باز

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی