خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: داین_سترفیلد

  1. •~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

    ...با آن ناخن های بلندش تق تق روی پنجره می کوبد؟ نه. وقتی شدت ترس و سرما از آدم توی رختخوابش یک مجسمه می سازد، نباید انتظار داشت که حقیقت ناب و مستحکم به کمکش بیاید. آن موقع به تنها چیزی که نیاز داری تسکین و آرامش صریح یک قصه است: امنیت آرامش بخش و تکان دهنده یک دروغ. ☆سیزدهمین_قصه #داین_سترفیلد
  2. •~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

    ...تا بودن امری طبیعی بود، پس آدمهای دیگری که دوقلو نبودند، از نظر آنها چگونه بودند؟ خانم در دل گفت: حتما ما از نظر اونا نیمچه آدم هستیم. به یاد کلمه ای افتاد که در آن موقع عجیب به نظرش رسید. ناقص العضو. کسی که عضوی از بدنش قطع شده است. پس ما از نظر اونا این جوری هستیم. ☆سیزدهمین_قصه...
  3. •~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

    ⊱ «وقتی کسی هیچی نباشه، چیزهایی از خودش میبافه، اختراع میکنه تا خلأ رو پر کنه.» ☆سیزدهمین_قصه #داین_سترفیلد
  4. •~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

    ⊱ شاید به دلیل شوکهایی که داشتم یا تأثیر آن وضعیت غیرعادی بود که همه چیز را در مورد خودم به آن مرد می گفتم. شاید چون برای ابد در همان جا باقی می ماند، با خود او، و هيچ جا درز نمی کرد. هر آنچه به او می گفتم هیچ پیامدی نداشت. ☆سیزدهمین_قصه #داین_سترفیلد
  5. •~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

    ⊱ دوشیزه لی، توجه و علاقه به شخصیت های ثانوی فایده ای نداره. قصه اونا که نیست. اونا میان و میرن، وقتی هم میرن، برای همیشه میرن. همیشه همین طوره. ☆سیزدهمین_قصه #داین_سترفیلد
  6. •~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

    ...و وقتی خانم جواب می داد، آن هم با کلماتی بی معنی و الله بختکی، جان از اظهارات او گيج میشد و سعی می کرد ارتباطی بین سؤالات خودش و جواب او پیدا کند. اما هزارتوی افکار خانم به قدری پیچیده بود که جان قادر نبود به کنه آن پی ببرد و حرف های او برایش حکم کلاف سردرگم را داشت. ☆سیزدهمین_قصه...
  7. •~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

    ...قبل از اینکه فرصت کرده باشی کتاب قبلی را ببندی و کنار بگذاری؟ کتاب قبلی را با عقاید، مطالب و حتی شخصیت هایی رها می کنی درحالی که به تاروپود لباس هایت چنگ انداخته اند و وقتی کتابی تازه را باز میکنی، آنها هنوز هم با تو هستند. به هرحال حال و هوای من هم به همین شکل بود. ☆سیزدهمین_قصه #داین_سترفیلد
  8. •~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

    ...بود. سپس اندوہ او، لـ*ـذت من بود. کم کم با تملق و چاپلوسی او را از تنهایی در می آوردم. به او هدایایی از نخهای نقره ای و زلم زیمبوهای براق میدادم. تا اینکه او تقريبا فراموش می کرد که تنها مانده است و خود را در اختیار دوستی و مصاحبتی قرار می داد که من به او اهدا می کردم. ☆سیزدهمین_قصه #داین_سترفیلد
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا