رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
اینبار لاریسا جوابی که میخواهد را به او ارزانی میدهد:
- من دختر آرامیسم، دختر زنی که تو غار به ناحق کشتیش.
چشمان ریز شدهی متیس، کمکم گرد میشود و با تعجب زمزمه میکند:
- اون نوزاد مرده؟
مردمکهایش میلرزند و زمزمهاش اینبار بلندتر است:
- چطور ممکنه؟
لاریسا یک قدم به جلو برمیدارد که...
#پارت172
میخندم و همان طور که به دنبالش به آن طرف خیابان کشیده میشوم، میگویم:
- زندانی بودم دیگه.
به کنار ماشین پدر رسیده و او با اخم در را باز میکند و من را به داخل هل میدهد و خود نیز سوار میشود.
به محض سوار شدن، زیبا با لبخند به عقب برمیگردد:
- سلام آرمان جان، خیلی خوشحالم که خوب شدی...