آرامیس خواست برگردد؛ ولی کنجکاویاش اجازهی قدم برداشتن به او نمیدهد. زمزمه میکند:
- با کمی کنجکاوی چیزی نمیشه.
بوته را بدون هیچ صدایی کنار میزند و با چشمانی کنجکاو آن طرف را نگاه میاندازد.
هنوز همانجا ایستاده بود. شنل سیاهش برای آرامیس عجیب میآمد. تا حالا کسی را با شنل سیاه، در قلمروی نور...