رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
هامان چشمانش گِرد شده و سریع به لاریسای بیهوش خیره میشود. ضربان قلبش تند میشود و نگرانی و وحشت همچون میخ در قلبش فرو میرود. سوزاندن لاریسا؟!
باز نگاهش را به مردم میدهد. مردمانی که موهای بلند و گیس کردهای دارند و مردهایشان فقط پارچهای قهوهای رنگ دور کمرشان بستهاند و زنهایشان لباسی بلند...
#پارت127
سرم را تکان میدهم و او نیمنگاهی به کبودی زیر چشمم انداخته و میگوید:
- بهتر شدی؟
دستم را روی کبودی میکشم و لبخند میزنم:
- یه کم.
نهال سرش را با تاسف تکان میدهد:
- چه آدمایی پیدا میشند. من هنوز هنگم، وقتی هنوز مطمئن نشده، چطوری تو رو گرفته زیر مشتش آخه؟
نگاهم را از او میگیرم...