رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت103
پقی زیر خنده میزنم و اردلان نیز همراهیام میکند و همان طور میگوید:
- خیلی زبون بازه جون تو.
با ته ماندهای از خنده، میگویم:
- کاملا معلومه.
سر تکان میدهد و میگوید:
- فرداشب چطوره؟
متعجب میگویم:
- چی چطوره؟
پلاستیک خالی از ساندویچش را در کیفش پرت میکند:
- شام خونه ما.
متعجب و...
کمی بعد، لاریسا و پارسیس در بازار شهر به اجناس مختلف چشم دوخته بودند. صدای ازدحام مردم برای لاریسا خوشآیند بود. همیشه از جاهای شلوغ بدش میآمد؛ ولی حالا از آن خوشش میآمد. انگار خلق و خویش، کلاً تغییر کرده بود.
پارسیس چند دست لباس برای دختر و پسرش گرفت؛ ولی دستان لاریسا همچنان خالی بود. چیزی...