لاریسا لـ*ـبش را محکم گاز گرفته و میگوید:
- تو اتاق، حالش زیاد رو به راه نیست.
پارسیس با تعجب به سمت اتاق رفته و میگوید:
- چطور مگه؟
لاریسا با او هم قدم شده و میگوید:
- خیلی اتفاقا افتاده که باید برات بگم.
پارسیس در اتاق هامان را باز میکند و با دیدن چشمان بسته و صورت عرق کردهاش، نگران کنارش...