رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت91
صدای پدرم را میشنوم:
- خوبی آرمان؟
با بغض فقط سر تکان داده و به سایه دستم که به دور بازوی تنومند پدرم حلقه شده است، خیره میشوم. عمه پوفی میکشد و روی مبلی نشسته و میگوید:
- معلوم نیست چرا برق رو وصل نمیکنند.
همان موقع صدای برخورد قاشق با لیوانی میآید و پشت بندش صدای پر از حرص زیبا...
اورسولا با ابرویی بالا رفته به سمتشان قدم برمیدارد:
- بهتر بود اینجا نباشه.
نگاهی منظوردار به هر دو آنها انداخته و بر روی یک تکه سنگ مینشیند. لاریسا نگاهش را از او گرفته و بلند میشود:
- خب کی شروع کنیم؟
اورسولا ابرو بالا انداخته و لبه دامن پیراهن سیاهش را کمی بالا داده و میگوید:
- هروقت...