رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت41
لاریسا دستانش را ستون زمین کرد تا بتواند از جا بلند شود و بالاخره به سختی توانست بار دیگر روی پاهایش بایستد، ولی قبل از آنکه اولین قدم را بردارد، چشمانش سیاهی رفت.
واران با دیدن کج شدن بدنش، چشمانش گرد شده و سریع کمرش را گرفت و به طرف خود کشید. سرش بر سـ*ـینهاش کوبیده شد. بدنش شل و سنگین...
با صدایش به خود میآیم:
- آرمان با توام.
نگاهم را از او میگیرم و آرام میگویم:
- چیز مهمی نیست.
صدای پوزخندش روی مغزم رژه میرود:
- دور و برش نباش آرمان. اصلا آدم درستی نیست.
پوزخند میزنم. اگر میفهمید که از قبل با او صحبت کردهام و حتی به خانهاش رفته و حالا در مرز معتاد شدن بودم، چه میگفت؟...