رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت87
چشمان آبیاش چشم غره رفته و روی مبلی مینشیند و پا رو پا میاندازد. عمه با خنده میگوید:
- بله نهال خانم دیگه بزرگ شده.
با لبخند به سمت عمه رفته و صورتش را که کمی چین و چروک درش دیده میشود را نگاه میکنم. آ*غو*شش را باز میکند و من که به این آ*غو*ش نیاز داشتم، خود را میان دستانش میاندازم...
جلوی خنده خود را گرفته و به سمتش میرود. هامان با صدای قدمهایش سرش را بالا میآورد و با دیدن او خشکش میزند. مردمکهایش سر تا سر تن لاریسا را رصد میکند و بعد روی صورتش زوم میشود.
لاریسا کنار میز میایستد و به نانها اشاره میکند:
- فکر نمیکنم قابل خوردن باشند.
هامان به خود آمده و موهایش را...