رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت76
بیحوصله بلند شده و پشت سر اردلان بیرون میروم. وارد محوطه شده و به ساعت مچیام نگاه میکنم. ساعت یازده ظهر را نشان میداد. با صدای حمید سرم به سمتش میچرخد. کنارم میایستد و محکم بر روی بازویم میکوبد:
- چه خبرا پسر؟
لبخندش بزرگ و چشمانش برق میزند. اردلان با اخم میگوید:
- باز چیکار...
هامان از صورتش عرق سرریز میکند و دستان عرق کردهاش، دسته شمشیر را محکم میان خود گرفتهاند؛ آن قدر محکم که شکل دسته شمشیر بر روی کف دستش قرمز شده بود.
با یورش دوباره مرد مقابلش، سریع شمشیر را بالا گرفته و حملهاش را دفع میکند. دوباره و دوباره حمله میکند و هر بار هامان حملهاش را خنثی میکند...