رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۰۳
جلو آمد، در کنار من با اندکی فاصله ایستاد و دستانش را به نرده گره زد. او خیره به دریاچه بود و من در جهت مخالف نگاه او، مشغول برانداز کردنش بودم. اعتراف کردم که در خوش پوشی این مرد هیچ استثنا و تبصرهای وجود ندارد. صدایش با لحنی بلند، در بین سر و صداهای اطراف...
هرکدوم یه جوری ناصر رو گرفته بودن تا حمله نکنه سمتم. این رسما روانی شده بود!
یهو بهرام داد زد:
- زنگ بزن به پلیس، زود باش پناه!
دوییدم سمت تلفن.
به قدری دستام میلرزید که نمیتونستم شماره بگیرم و عددها رو بچرخونم.
زنگ زدم به ۱۱۰. طولی نکشید تا پلیسا اومدن تو خونه.
یکیشون دست ناصر رو دستبند زد،...
#پارت_۱۰۳
خیره شده بود به دیوار و زانوهایش را بـ*ـغل کرده بود...نوشین گریه میکرد و اردلان بیخیال با دختران گپ میزد...
و اما او دنیایش فرسخها با آنها فاصله داشت...تصویر آن پسرک کوچک از جلوی چشمانش کنار نمیرفت...یادش نمیرفت وقتی داشتند پدرش را میبردند چگونه ضجه میزد...
کاش جای نوشین...