رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
پوزخند زده و بعد از پوشیدن کفشهای سیاه براقم، از خانه بیرون میزنم. سوار ماشین شده و با سرعت از حیاط خارج میشوم. به سمت آدرسی که اردلان برایم ارسال کرده است، میرانم.
بعد از نیم ساعت، بلاخره به آدرس رسیده و پارک میکنم. بعد از برداشتن کادو کاغذ پیچ شده از صندلی عقب، از ماشین پیاده شده و نگاهم...
با حس نفسهای داغی که به صورتش میخورد، سریع چشمانش را باز میکند. مردمکهایش از صحنه رو به رویش گشاد میشود. موجود دقیقا مقابلش نشسته و صورتش فقط یک وجب با او فاصله داشت.
از ترس فریاد بلندی از گلویش خارج میشود. گلویش میسوزد و صدایش در جنگل اکو میشود.
موجود موهای بلندش را در دست گرفته و...
#پارت93
لبخند روی لـ*ـبش از همانهایی بود که سالی یک بار روی لبانش نقش میبست...زیبا شده بود و او همین را میخواست...
اگر یک درصد نوشین راست میگفت و کامران به این عروسی میآمد باید زیباترین میبود...
لبخند واقعی روی لـ*ـبش با این فکر طعم تلخی گرفت که جانش را سوزاند...
چه غمانگیز که هنوز هم به عشق...